طرحواره محرومیت هیجانی
طرحواره “محرومیت هیجانی”
انتظار این که تمایلات و نیازهای فرد به حمایت عاطفی به اندازهٔ کافی از جانب دیگران ارضاء نمی شوند. سه نوع محرومیت مهم وجود دارد که عبارتند از:
الف) محرومیت از محبت فقدان توجه، عطوفت یا همراهی
ب) محرومیت از همدلى : درک نشدن، به حرف دل فرد گوش ندادن، عدم خودافشایی یا در میان نگذاشتن احساسات با دیگران
ج) محرومیت از حمایت : نداشتن منبع قدرت، جهت دهی یا راهنمایی نشدن از سوی دیگران.
سیمای بالینی طرحواره محرومیت هیجانی:
اگرچه این طرح واره، شایعترین طرح واره ای است که در کارهای بالینی مشاهده کرده ایم، اما با این وجود ، بیماران نمی دانند که چنین طرح واره ای دارند. بیمارانی که این طرح واره را دارند، اغلب به خاطر احساس تنهایی، غمگینی و افسردگی برای درمان مراجعه می کنند و معمولاً نمی دانند چرا چنین حالتی دارند یا این که علائم نامشخص و مبهمی دارند که طی روند درمان مشخص می شود این علائم به طرح وارهٔ محرومیت هیجانی ارتباط دارند. چنین بیمارانی انتظار ندارند، حتی از سوی درمانگر، مورد محبت قرار گیرند و درک یا حمایت شوند. آنها احساس می کنند از نظر هیجانی با محرومیت مواجه شده اند و به قدر کافی محبت، صمیمیت و توجه دریافت نکرده اند، همچنین ممکن است احساس کنند. هیچ کس نیست آنها را راهنمایی کند، کسی آنها را درک نمی کند و تنها هستند، آن ها ممکن است، احساس پوچی، بی معنایی و محرومیت از محبت کنند.
همانطور که قبلاً ذکر کردیم سه نوع محرومیت وجود دارد: محرومیت از محبت، که بیماران احساس می کنند هیچ کس نیست از آنها محافظت کند و به آنها توجه کند. علاوه براین، چنین افرادی احساس می کنند از محبت هایی مثل لمس شدن و در آغوش گرفته شدن محرومند. محرومیت از همدلی، که بیماران احساس میکنند هیچ کس نیست به حرف دل آنها گوش بدهد یا تلاش کند بداند آنها کی هستند و چه احساسی دارند. محرومیت از حمایت، که بیماران احساس می کنند هیچ کس نیست انها را تحت حمایت خود بگیرد و راهنمایی کند (حتی وقتی از دیگران راهنمایی و حمایت بسیاری کسب می کنند). طرح وارهٔ محرومیت هیجانی اغلب با طرح وارهٔ ایثار گره میخورد. اکثر بیمارانی که طرح وارهٔ ایثار دارند، از نظر هیجانی نیز با محرومیت مواجه شده اند.
بیمارانی که این طرحواره در ذهنشان شکل گرفته است، رفتارهای خاصی انجام می دهند مانند عدم ابراز تمایل به محبت، عدم درخواست از افراد مهم زندگی برای رفع نیازهای هیجانی شان، سؤال کردن از دیگران و کمتر راجع به خود حرف زدن، انجام رفتارهایی برخلاف احساس زیربنایی، عدم بیان احساسات و سایر رفتارهایی که منجر به محرومیت انها شده و باعث میشود نیازهای هیجانی شان ارضاء نشود. از آن جایی که این بیماران، انتظار حمایت هیجانی ندارند و چنین چیزی را درخواست نمی کنند، بالطبع آن را دریافت نمی کنند.
یکی دیگر از تمایلاتی که در این بیماران مشاهده می شود، انتخاب همسری است که نمی تواند یا نمی خواهد از نظر هیجانی آنها را ارضاء کند. آنها اغلب افرادی بی عاطفه، خودمحور، تنها یا نیازمند را برای زندگی مشترک انتخاب می کنند که به احتمال قوی بیماران را از نظر هیجانی با محرومیت مواجه می کنند. در نتیجه هرچه آنها بیشتر کناره گیری می کنند، بیماران تنهاتر میشوند. چنین بیمارانی از روابط صمیمی کناره گیری می کنند، زیرا انتظار روابط صمیمی را ندارند. آنها همچنین از روابط بین فردی فاصله می گیرند و گاهی به طور کلی، عطای روابط را به لقایش می بخشند. بیمارانی که محرومیت هیجانی را به صورت افراطی جبران می کنند، بسیار پرتوقع اند، به طوری که وقتی نیازهایشان ارضاء نشود، عصبانی می شوند. این بیماران گاهی اوقات، حالت خودشیفتگی پیدا می کنند؛ از آن جایی که در دوران کودکی محروم بوده اند و از طرفی لوس بارآمده اند، احساس می کنند دیگران باید نیازهایشان را برآورده سازند. چنین افرادی معتقدند به هر طریقی شده باید انتظاراتشان برآورده شود. آنها لوس بار آمده اند و هرگز ملزم نبوده اند از قوانین طبیعی رفتار پیروی کنند. چنین افرادی ممکن است به خاطر بروز استعداد و هوش، دوست داشته شده اند و هیچ وقت محبت خالصانه و واقعی دریافت نکرده اند.
تمایل دیگری که در تعداد اندکی از این بیماران وجود دارد، این است که بیش از حد نیازمندند. برخی از این بیماران، نیازمندی شدید خود را به گونه ای بیان می کنند که درنظر دیگران، افرادی وابسته، درمانده یا حتی نمایشگر جلوه می کنند. آنها ممکن است مشکلات جسمی زیادی – علائم روان تنی – داشته باشند که با جلب توجه دیگران و وادار کردن دیگران به مراقبت از خود، از این علائم نفع ثانویه ببرند(اگرچه این کار تقریباً همیشه خارج از حوزهٔ هشیاری آنها انجام می شود).
اهداف درمان طرحواره محرومیت هیجانی:
یکی از اهداف مهم درمان، کمک به بیماران برای آگاه شدن از نیازهای هیجانی شان است. ممکن است ناآگاهی از نیازهای هیجانی شان به قدری برای آنها طبیعی باشد که حتی متوجه نباشند در این زمینه مشکلاتی دارند. هدف دیگر درمان، کمک به بیماران برای پذیرش این مسئله است که نیازهای هیجانی شان، حق طبیعی آنهاست. هر کودکی به محبت، همدلی و حمایت نیاز دارد، همانگونه که بزرگسالان نیاز دارند. ما هنوز هم به محبت، همدلی و حمایت نیاز داریم. اگر بیماران یاد بگیرند چگونه دوستان مناسبی را انتخاب کنند و از آنها بخواهند نیازهایشان را به شیوه ای مناسب پاسخ دهند، ممکن است دیگران بتوانند آنها را از نظر هیجانی تامین کنند. این امر بدین معنا نیست که دیگران فی نفسه انسانهای محروم کننده ای هستند، بلکه چنین بیمارانی باید رفتارهایی را یاد بگیرند که منجر به انتخاب افراد محروم کننده ای نشود یا آنها را تشویق کنند که نیازهایشان را ارضاء نمایند.
راهبردهای مهم درمانی طرحواره محرومیت هیجانی:
جستجوی ریشه های تحولی دوران کودکی این طرح واره در فرآیند درمان از اهمیت خاصی برخوردار است. درمانگر با استفاده از تکنیک های تجربی به بیمار کمک می کند تا نیازهای هیجانی ارضاء نشدهٔ دوران کودکی را بشناسد. بسیاری از این بیماران، هیچ گاه متوجه نمی شوند که چه چیزهایی را ازدست داده اند و جالب این که حتی فکر نمی کنند علائم بیماری شان به گذشتهٔ آنها ارتباط داشته باشد. بیماران از طریق تکنیک تصویرسازی ذهنی با بخشی از خودشان یعنی کودک تنها ارتباط برقرار کرده و این ذهنیت را به مشکل فعلی خود ربط می دهند. آنها درحین تصویرسازی، خشم و درد خود از والدین محروم کننده را بروز می دهند. آنها از تمام نیازهای هیجانی ارضاء نشدهٔ خود در دوران کودکی و تمام چیزهایی که آرزو داشتند والدین شان برای هر یک از این نیازها انجام بدهند، فهرستی تهیه می کنند. درمانگر به عنوان بزرگسال سالم، وارد تصویر ذهنی بیمار می شود و کودک تنها را تسلی خاطر می دهد و به او کمک می کند. سپس همین فرآیند توسط بیمار دنبال می شود، یعنی بیمار به عنوان بزرگسال سالم در تصویر ذهنی وارد شده و کودک تنها را تسلی می بخشد و کمک می کند. بیماران به عنوان تکلیف خانگی باید در مورد محرومیتی که از طریق تکنیک تصویرسازی ذهنی به آن دست پیدا کرده اند، برای والدین خود نامه بنویسند. این نامه نبایستی برای والدین فرستاده شود.
محور اصلی درمان درحین کار با اغلب طرح واره هایی که در حوزهٔ طرد و بریدگی قرار میگیرند، رابطهٔ درمانی است. (به جز طرح وارهٔ انزوای اجتماعی که معمولاً به جای رابطهٔ بین بیمار- درمانگر، بیشتر بر روابط خارج از حوزهٔ درمان تأکید می شود.) رابطهٔ درمانی، اغلب اولین گامی است که طی آن بیماران به کسی اجازه می دهند تا از آنها مراقبت کرده و آنها را درک و راهنمایی کنند. درمانگر در حین بازوالدینی حدومرزدار با ایجاد فضایی گرم و حاکی از همدلی که در آن بیماران بتوانند بسیاری از نیازهای ناکامل خود را ارضاء کنند، پادزهری نسبی برای محرومیت هیجانی آنها فراهم می کند. اگر درمانگر از بیمار مراقبت کند و او را مورد بازوالدینی قرار دهد، احساس محرومیت بیمار برطرف خواهد شد. نظیر طرح وارهٔ رهاشدگی، رابطهٔ درمانی به عنوان الگویی عمل می کند که بیمار میتواند آن را به روابط خارج از حوزهٔ درمان انتقال دهد. (نوعی تجربهٔ هیجانی اصلاحی که الکساندر [۱۹۵۹] روی آن تأکید کرده است.) همانند طرح وارهٔ رهاشدگی، در درمان بیمارانی که طرح وارهٔ محرومیت هیجانی دارند، روی روابط صمیمی بیمار انگشت گذاشته می شود. درمانگر و بیمار، روابط بیمار با افراد مهم زندگی را به دقت بررسی می کنند و بیمار بر روی مسئلهٔ انتخاب دوستان نزدیک و همسر مناسب کار می کند، نیازهای خود را می شناسد و از دیگران می خواهد این نیازها را به شیوه های مناسب ارضاء کند. درمانگر از طریق تکنیکهای شناختی، به بیماران کمک میکند تا دیدگاه اغراق آمیز خود را نسبت به افراد مهم زندگی تغییر دهند، زیرا این بیماران معتقدند چنین افرادی رفتارهای احمقانه داشته اند و باعث محرومیت آن ها شده اند. بیماران برای مقابله با تفکر سیاه یا سفید که آبشخور واکنشهای افراطی آنهاست، باید یاد بگیرند پیوستار دقیقی از محرومیت را مشخص سازند که به جای دوقطبی نگری، افراد را در یک طیف و پیوستار بنگرند. بیماران باید در نظام باورهای خود به این نگرش دست یابند که حتی اگر دیگران در دادن چیزی که آنها می خواهند کوتاهی می کنند و محدودیت دارند، با این حال دلسوز آنها هستند. بیماران نیازهای ارضاء نشده شان را در روابط فعلی مورد شناسایی قرار می دهند. بیماران در حوزهٔ تکنیکهای رفتاری، یاد می گیرند دوستان و همسری را انتخاب کنند که با محبت و دلسوز باشند. آنها از همسر خود می خواهند نیازهای هیجانی شان را به شیوه ای مناسب پاسخ دهند، محبت افراد مهم زندگی را می پذیرند و از روابط صمیمی نیز کناره گیری نمی کنند. آنها یاد می گیرند که در برابر محرومیت های کوچک، زیاد عصبانی نشوند و وقتی احساس کردند دیگران از آنها غفلت کرده اند با کناره گیری و انزوا، واکنش نشان ندهند.
درمانگر در رابطهٔ درمانی، جوی محبت آمیز توأم با توجه، همدلی، راهنمایی بوجود می آورد. درمانگر برای برقراری رابطهٔ سالم هیجانی تلاش می کند. درمانگر به بیمار کمک می کند که احساس محرومیت خود را بدون واکنش افراطی بیان کند. بیمار یاد می گیرد که محدودیتهای درمانگر را بپذیرد و برخی از محرومیت های ناشی از این محدودیت ها را تحمل کند، درعین حال که از محبت های درمانگر تشکر می کند. درمانگر به بیمار کمک می کند که احساسات موجود در رابطهٔ درمانی را به خاطرات اولیه محرومیت ربط دهد و سپس با استفاده از تکنیک های تجربی بر روی این خاطرات کار کند.
مشکلات ویژهٔ طرح واره محرومیت هیجانی:
شایعترین مشکل در ارتباط با بیمارانی که چنین طرح واره ای دارند، ناآگاهی آنها از وجود چنین طرح واره ای است. طبق مشاهدات بالینی، طرح وارهٔ محرومیت هیجانی یکی از سه طرح وارهٔ شایعی است که اغلب بیماران از وجود آنها آگاه نیستند (دو طرحواره دیگر عبارتند از طرحواره اطاعت و نقص). از آن جائی که چنین بیمارانی هیچ وقت نیازهای هیجانی شان ارضاء نشده است، بنابراین فوق العاده مهم است که به بیماران کمک شود تا بین افسردگی، تنهایی یا علائم جسمی شان از یک سو و فقدان محبت، همدلی و حمایت از سوی دیگر ارتباط برقرار کنند. متوجه شدیم اگر از بیماران بخواهیم که فصل محرومیت هیجانی کتاب زندگی خود را دوباره یافرینید( یانگ و کلوسکو، ۱۹۹۳) را مطالعه کنند، اغلب به آنها در شناخت این طرح واره کمک میکند. بیماران با خواندن این فصل می توانند با شرح حال برخی از افرادی که شبیه خودشان هستند، آشنا شوند و یا رفتار والد محروم کننده را بشناسند.
بیمارانی که طرح وارهٔ محرومیت هیجانی دارند، اغلب ارزش نیازهای هیجانی خود را نفی می کنند. ان ها به نیازهای خود ارزشی قایل نیستند و معتقدند افراد قدرتمند به این چیزها نیاز ندارند. ان ها از این که از دیگران بخواهند نیازهای هیجانی شان را ارضاء کنند چندان خوششان نمی آید و این کار را امری ناخوشایند و نشانه ضعف می نگرند و با اکراه می پذیرند که کودک تنهای درون آنها، هم از سوی افراد مهم زندگی در خارج از حوزهٔ درمان و هم از سوی درمانگر، احتیاج به محبت و ارتباط صمیمی دارد.
همچنین بیماران ممکن است باور داشته باشند که افراد مهم زندگی شان باید بدانند آنها چه نیازهایی دارند و لازم نیست به آنها چنین چیزی گفته شود. تمام این باورها، باعث می شود بیمار از دیگران نخواهد نیازهایش را ارضاء کنند. این بیماران نیاز دارند یاد بگیرند که انسان، موجودی نیازمند است و اگر از دیگران بخواهیم نیازهایمان را ارضاء کنند، مشکل خاصی پیش نخواهد آمد. آسیب پذیری هیجانی جزء لاینفک طبیعت انسان است. هدف ما در زندگی، ایجاد تعادل بین قدرتمندی و آسیب پذیری است به گونه ای که برخی اوقات قوی هستیم و در برخی موقعیت ها، آسیب پذیر. تلاش برای دستیابی به تنها یک جنبه – فقط قدرتمند بودن – باعث فراموشی بخش مهمی از وجودمان می شود که این کار مانع رسیدن انسان به سمت رشد و تعالی می گردد.
تجارب منجر به شکل گیری تلهٔ زندگی محرومیت هیجانی:
تجاربی که منجر به شکل گیری تلهٔ زندگی محرومیت هیجانی می شوند در مقایسه با تجاربی که به شکل گیری سایر تله های زندگی دامن می زنند، گنگ تر و مبهم تر هستند. سخت بتوان ردّ پای این تله را در افکار پیدا کرد. دلیل ان را می توان به این موضوع نسبت داد که این تلهٔ زندگی، زمانی در ذهن نقش بسته است که شما هنوز قدرت تکلم نداشته اید. محرومیت هیجانی به این احساسی شما دامن می زند که تا ابد تنها می مانید و به نیازهای خود دست نمی یابید و هیچ کس شما را درک نخواهد کرد.
محرومیت هیجانی مثل این است که در زندگی به دنبال گمشده ای می گردید. نوعی احساسی پوچی و معنا باختگی دامنگیر شما می شود. شاید بهترین تصویر برای درک محرومیت هیجانی این باشد که ببینیم کودکی که والدینش از او غافل هستند چه احساسی دارد: حس تنهایی، محرومیت و بی پناهی. حسی از غم و دلتنگی و اینکه بر پیشانی سرنوشت شما مهر تنهایی و بی پناهی زده شده است.
زمانی که جفری را اولین بار دیدیم واقعاً نمی توانست بگوید که چه عاملی باعث آشفتگی اش شده است. در ابتدا گفت: “حس می کنم تنها هستم”، “احساس بی مهری و دل گسلی می کنم”. بعداً اشاره کرد که حس عمیق تنهایی و بی پناهی را تجربه کرده است به گونه ای که حتی برای خلاصی از این وضعیت به فکر خودکشی افتاده است.
دنیا از نظر جفری، یک برهوت بود. تنها زمانی می توانست از این جهنم تنهایی فرار کند که در ابتدای رابطه بود. همان طور که قبلاً هم اشاره کردیم این گریزها موقتی و کوتاه مدت بودند. برخی از افرادی که این تلهٔ زندگی را دارند، بسیار پرتوقع می شوند. این تلهٔ زندگی، کیفیتی سیری ناپذیر دارد. میزان محبتی که از اطرافیان می گیرید، اصلاً اهمیت ندارد. به نظر می رسد که این میزان محبت دریافتی، هیچگاه شما را راضی نمی کند.
از خودتان سؤال کنید:
آیا دیگران مرا آدم نیازمند و پرتوقعی می شناسند؟
یا اینکه خواسته های من از دیگران زیاد است؟
ریشه های تحولی محرومیت هیجانی:
۱. مادر نامهربان و سرد مهر است. کودک را به اندازهٔ کافی بغل نمی کند و او را در آغوش نمی گیرد.
۲. کودک احساس نمی کند از سوی افراد مهم زندگی اش، دوست داشته شده و ارزشمند است.
۳. مادر به اندازهٔ کافی برای کودک وقت نمی گذارد و به او توجه نمی کند.
۴. مادر اصلاً از نیازهای کودکش آگاه نیست. برای مادر، همدلی با دنیای کودک سخت است. واقعاً نمی تواند با کودک ارتباط برقرار کند.
۵. مادر نمی تواند کودک را آرام کند. بنابراین کودک نمی تواند خودش را آرام کند یا تسکین دهی دیگران را بپذیرد.
۶. والدین، کودک را راهنمایی نکرده اند یا حس جهت مندی را در او تقویت نکرده اند. والد، فرد مستقل و قدرتمندی نبوده است که کودک به او پناه ببرد.
گاهی اوقات شناسایی بیمارانی که در این تلهٔ زندگی افتاده اند، اندکی طول می کشد. برخلاف بسیاری از تله های زندگی که رفتار والدین فعالانه به کودک آسیب میزند، محرومیت هیجانی به دلیل نبود رفتارهای مادرانهٔ خاصی شکل می گیرد. رفتارهای والدین مثل عیبجویی و انتقادگری به تلهٔ زندگی نقص / شرم دامن میزند یا سلطه گری والدین باعث شکل گیری تلهٔ زندگی اطاعت می شود. این بچه ها می توانند رفتارهای والدین را به یاد بیاورند. اما در محرومیت هیجانی همیشه اینگونه نیست. محرومیت هیجانی مثل این است که کودک چیزی را گم کرده باشد، چیزی که هیچگاه آن را نشناخته است.
بنابراین شناسایی تلهٔ زندگی محرومیت هیجانی ممکن است سخت باشد، مگر اینکه غفلت در دوران کودکی را سخت تجربه کرده باشید. جستجوی برخی از تجارب محروم ساز دوران کودکی شاید بتواند سرنخی به شما از وجود این مشکل بدهد. ممکن است بعد از خودپرسشگری به وجود این تلهٔ زندگی پی ببرید: “آیا با مادرم رابطه ای صمیمی داشتم؟ آیا مادرم مرا درک می کرد؟ آیا مادرم مرا دوست داشت؟ آیا من مادرم را دوست داشتم؟ آیا مادرم دلسوز و مهربان بود؟ آیا می توانستم حرف دلم را به او بگویم؟ آیا مادرم به نیازهای من پاسخ میداد؟”
در روند درمان، افرادی که دچار تلهٔ زندگی محرومیت هیجانی هستند، می گویند: بله من دوران کودکی عادی داشتم ، مادرم همیشه کنارم بود. دیوید در شروع درمان گفت: مادرم همه کار برای من کرد، تمام خواسته های من را برآورده کرد. اگرچه زمانی که به توصیف دقیق روابط گذشته و فعلی خودشان می پردازند، واقعیت حکایت از چیز دیگری می کند: “الگویی آشفته ساز و نارضایت بخشی از روابط”.فرد احساس می کند دیگران آن طور که باید و شاید دوستش ندارند. شاید فردی نسبت به محرومیت، سخت حساس باشد یا سالها درگیر خشم بوده باشد. اگر چنین شرایطی وجود داشته باشد (حساسیت نسبت به محرومیت و خشم مزمن)، در درک ریشه های تحولی تلهٔ زندگی می تواند عصای دست درمانگر باشد، مخصوصاً در برابر کسانی که منکر وجود محرومیت هیجانی هستند. اگرچه محرومیت هیجانی یکی از شایع ترین تله های زندگی است، اما اغلب شناسایی آن بسیار سخت است.
علائم خطر در شروع روابط و مرحلهٔ آشنایی در افرادی با طرحواره محرومیت هیجانی:
۱. به حرفهای من گوش نمی دهد.
۲.دائم حرف می زند.
۳. برای ارتباط صمیمی با من راحت نیست.
۴. پرمشغله است. وقت کمی برای من می گذارد.
۵. نجوش، بی مهر و درونگراست.
۶. شما بیشتر از او مایل به برقراری رابطهٔ صمیمانه هستید.
۷. وقتی به او سخت نیاز دارید، در کنار شما نیست.
۸ کمتر در کنار شماست، اما ذهن شما کاملاً مشغول اوست.
۹. احساسی های شما را درک نمی کند.
۱۰. بیشتر، شما نیازهای او را برآورده می کنید تا اینکه او نیازهای شما را برآورده سازد.
این علائم حاکی از آن هستند که شما در معرض تکرار الگوی ناکام ساز قرار گرفته اید:
“طرف مقابل احتمال دارد شما را باز هم مثل روابط گذشته تان دچار محرومیت هیجانی کند.”
نشانه های تلهٔ زندگی محرومیت هیجانی در روابط:
۱. نیازهای خودتان را به شریک زندگی تان نمی گویید و بعد از اینکه نیازهایتان برآورده نشدند، احساس ناامیدی و سرخوردگی می کنید.
۲. احساس های خود را به شریک زندگی تان بازگو نمی کنید و بعد از اینکه درک نشدید، احساس سرخوردگی و ناامیدی می کنید.
۳. همیشه خودتان را قوی و بی نیاز نشان می دهید و بنابراین همسرتان پی به نیازهای شما نمی برد.
۴. احساس ناکامی و محرومیت می کنید، اما لام تاکام حرف نمیزنید. بنابراین کینه جویی شما گل می کند.
۵. عصبانی و پرتوقع هستید.
۶. دائم شریک زندگی تان را به دلیل توجه ناکافی، سرزنش می کنید.
۷. سرد، نجوش، نامهربان و دست نیافتنی می شوید.
چرا افرادی که در تله محرومیت هیجانی هستند افراد “پرتوقعی” می شوند؟؟؟
برخی از افراد که تلهٔ زندگی محرومیت هیجانی دارند، ممکن است با تلهٔ زندگی، جنگ نابرابری داشته باشند. بدین معنی که با خصومت ورزی و پرتوقعی سعی می کنند احساسی محرومیت خود را جبران کنند. این افراد خودشیفته هستند. آنها طوری رفتار می کنند که انگار از عالم و آدم طلبکارند. توقعات آنها زیاد است و نزدیکان خود حتی همسرشان را برای دست یابی به این خواسته ها، استثمار می کنند. جفری از این دست افراد بود. همیشه احساس می کرد که دیگران به او محبت نمی کنند. به دلیل همین نوع طرز فکر، دائم عصبانی و طلبکار بود. رفتار جفری با روش الیزابت متفاوت بود، زمانی که الیزابت مورد بی اعتنایی هیجانی، قرار می گرفت خاموش می ماند و سکوت می کرد. جفری و الیزابت در برابر محرومیت هیجانی روشهای متفاوتی در پیش می گرفتند. خشم و پرتوقعی جفری نمونهٔ بارز سبک مقابله ای حمله بود، در حالی که سکوت الیزابت شاخصهٔ سبک مقابل های تسلیم بود. چرا افراد مبتلا به محرومیت هیجانی با پناه بردن به خودشیفتگی در برابر مشکل خود واکنش نشان می دهند؟
به دلیل اینکه همزمان گرفتار دو تلهٔ زندگی هستند:
( ۱) محرومیت هیجانی و
(۲) استحقاق.
اگرچه این افراد در دوران کودکی نیازهای هیجانی شان به درستی ارضا نشده است، اما بعدها با در پیش گرفتن استحقاق، سعی کرده اند بر علیه این احساس محرومیت بجنگند و به همین دلیل از دیگران بسیار توقع دارند و فکر می کنند اگر دیگران به نیازهای آنها پاسخ بدهند، مشکل شان حل می شود. زهی خیال باطل، زیرا پرتوقعی بیانگر نیازهای سطحی فعلی و پوششی بر نیاز محرومیت عمیق است.
گرفتن استحقاق، سعی کرده اند بر علیه این احساس محرومیت بجنگند و به همین دلیل از دیگران بسیار توقع دارند و فکر می کنند اگر دیگران به نیازهای آنها پاسخ بدهند، مشکلی شان حل می شود. زهی خیال باطل، زیرا پرتوقعی بیانگر نیازهای سطحی فعلی و پوششی بر نیاز محرومیت عمیق است. به عنوان مثال، شما ممکن است دربارهٔ خوراک، پوشاک و روابط خود، خیلی پرتوقع باشید. ممکن است دربارهٔ مسایل مادی بسیار سختگیر و پرتوقع باشید. تنها نیازی که این وسط فراموش شده است؛ همانا نیاز شما به محبت است. متاسفانه پول پرستی، جانشین رضایت بخشی برای عشق و محبت به شمار نمی رود و شما با برطرف سازی این نیازهای مادی، هیچگاه نمی توانید جای خالی عشق و محبت را پر کنید. ممکن است به جوایز متعددی دست یابید، اما تا زمانی که مسایل عاطفی (محبت،درک، صمیمیت، عشق) حل نشوند، کماکان در بر همان پاشنه خواهد چرخید. در دوران کودکی اجازه نداشتید نیازهای هیجانی خود را ابراز کنید. اگر هم نیازهای خود را ابراز می کردید احتمالاً مادر تان به این نیازها جواب نمی داد. اما اگر هم این نیازها را ابراز می کردید با حداقل پاسخ و واکنش مثبت روبه رو می شدید. این اتفاق دربارهٔ دیوید رخ داد. اگرچه مادر دیوید از لحاظ عاطفی سرد و بی مهر بود، اما در برآورده سازی سایر نیازهای دیوید سنگ تمام می گذاشت. مادر دیوید، ریخت و پاشی مادی زیادی می کرد و برای دیوید کادوهای گران قیمت می خرید. بر همین اساس، دیوید حق خودش میدانست که مادرش نیازهای مادی وی را برآورده سازد. برخلاف دیوید برخی از بچه ها نه نیازهای هیجانی شان برآورده می شد و نه نیازهای مادی و رفاهی شان. علت این مشکلات چندان مهم نیست، بلکه مهم اثرات مخربی است که این شرایط بر ذهن کودکان می گذارد. چنین کودکانی معمولا خواستهٔ چندانی از زندگی ندارند و یاد می گیرند که انتظاری نیز نداشته باشند (سبک مقابله ای تسلیم).
به نظر می رسد رابطه با افراد خودشیفته، اصیل نیست. در روابط صمیمی نیز حتی سطحی به نظر می رسند. اگر با این افراد رابطه داشته باشید، برخی اوقات از سطحی بودن و فقدان عشق و محبت واقعی در این رابطه، ناامید و سرخورده می شوید. دلیل این پدیده را می توان در این موضوع جستجو کرد که شما دربارهٔ نیازهای خود خیلی کم توقع هستید و طرف مقابل در برآورده سازی نیازهای هیجانی اصلی شما نوعی بی صداقتی پیشه کرده است.
مراحل تغییر تلهٔ زندگی محرومیت هیجانی:
۱. محرومیت کودکی تان را درک کنید. کودک محروم و آسیب دیدهٔ درون را حس کنید.
۲. احساس های محرومیت در روابط فعلی تان را به دقت زیر نظر بگیرید. نیاز به محبت، همدلی و راهنمایی را به خوبی لمس کنید.
۳. روابط گذشتهٔ خود را به منظور روشن سازی الگوی حاکم بر روابط بررسی کنید، موانعی را که باعث عدم تغییر شما می شوند، فهرست کنید.
۴. از رابطه با افراد سرد و بی مهری که شما را به شدت مجذوب خودشان می کنند، دوری کنید.
۵. وقتی که فرد مورد علاقهٔ شما از لحاظ هیجانی آدم سالمی است از این فرصت استفاده کنید تا روابط خود را بهبود بخشید. نیازهای خودتان را بازگو کنید. به طرف مقابل، آسیب پذیری های خود را بگویید.
۶. از مقصر دانستن نامزدتان و پرتوقعی خود، دست بردار یاد.
چشم اندازی برای تغییر تله محرومیت هیجانی:
تغییر، کار آسانی نیست. همان طور که قبلاً اشاره کردیم تغییر یابد از خود شما شروع شود. یکی از عوامل مهم و اثرگذار در تغییر، پشتکار و تلاش شماست. تلهٔ زندگی محرومیت هیجانی به این سادگی ها شرش را از سر شما کم نخواهد کرد. نکتهٔ مهم این است که به تدریج این تله تغییر می کند؛ هرزمان که این تلهٔ زندگی فعال شد و شما را مجبور به استفاده از راهکارهای قبلی کرد در برابر آن مخالفت کنید. شما باید با شیوهٔ رفتار، احساسی و طرز فکر جدید در برابر این تلهٔ زندگی محکم بایستید و میدان مبارزه را خالی نکنید. نکتهٔ ناراحت کننده این است که هرچه در دوران کودکی بیشتر آسیب دیده باشید، تلاش شما برای تغییر باید بیشتر باشد. به نظر میرسد اینجا نیز دربارهٔ شما بی انصافی شده است. اگر واقعاً در دوران کودکی از نظر روان شناختی آسیب جدی دیده باشید به کمک فرد صاحب صلاحیت نیاز دارید. زمان زیادی طول کشید تا جفری آمادگی تغییر پیدا کرد. او مشکلات زیادی داشت که نشان می داد در زندگی و در برابر اطرافیان، آسیب پذیر است. موضعش در زندگی این بود: بهتر است بازنده باشم، اما دست به خطر پذیری نزنم. اگرچه این راهکار در دوران کودکی گره گشا بود، اما در دوران بزرگسالی، دشمن جانش شده بود. راهکار او صمیمیت گریزی بود. که محکوم به نارضایتی بود. لذا از تغییر گریزی نبود.