فصل ششم از جزو نهم در ذکر سباع ضاره و حیوانات موذی و طبایع آنها
[شیر]
اگرچه اکنون اکثر بنی آدم بدین صفت موصوفند و صفت سیرت ناپسندیده ایشان زیاده از آنست که در حیز بیان آید بلکه بمراتب سباع ضاره بر آن ترجیح دارند چه این حیوانات خود را چنانکه باشند بمردم مینمایند و آن طایفه سعی خود را در صورت آدمیت پنهان ساختهاند- چو گرگانی نهان در صورت میش -بالجمله چون شیر پادشاه سباع است ابتدا مینماید دیگر آنکه امیر المؤمنین علی علیه السّلام را اسد اللّه لقب است بر این شرافت گنجایش دارد که شیر را بر مجموع حیوانات تقدم کنم شیر حیوانیست پهن سینه و باریک میان و بلندآواز سخت چنگال است بر سر و پس دم او موی بسیار رسته است و بر دست چپ نتواند گشت و باطراف ملتفت نتواند شد و دست راستش نسبت بدست چپ او ضعفی دارد لاجرم بدست چپ صید میکند و از غایت حرارت قلب پیوسته تب دارد و از سوز آتش میترسد و از بیم مورچه در نمکزارها میرود و اگر مورچه در میان پنجهاش رود خود را خلاص نتواند ساخت و بدان سبب هلاک گردد و شیر را در دیار روم توالد و تناسل نیست خصیهٔ شیر را اگر شکافند و نمک و بورهٔ سرخ و مصطکی پاشند و خشک کنند و بسایند و بروغن زیت لت کنند همه اوجاع اندرون را نافع باشد خصوصا قولنج و مغص و بواسیر و زحیر و وجع ارحام هرگاه ناشتا بآب گرم بخورند و بریان کرده از برای قوت باه بغایت نافعست صاحب فرج بعد از شدة آورده که یکی از فقها در سواد کوفه میگردید و از مردم حی برسم زکوة غلات میگرفت و درازگوشی داشت که کتب و رخوت او بر آن خر بود روزی متوجه یکی از قری شده دیروقت آنجا رسیده اتفاقا مردم دیه دروازه بسته بودند و بر دروازه مسجدی بود و خانهٔ در آن مسجد ساخته بودند فقیه به در خانه رفته درازگوش خود را بر در خانه بست قدری هیزم بهمرسانیده و بدرون خانه رفته آتشی افروخت و کتابها در پیش گرفته و بروشنائی آتش مطالعه میکرد و چون قرب سه دانگ از شب بگذشت و آن مرد نخفته بود خوف عظیم بر ضمیرش مستولی گشته چشمش بخوابگاه آتش برمیافروخت در این اثنا شیری آمده قصد درازگوش کرده و درازگوش از بیم شیر در خانه را باز کرده بدرون رفت و شیر از عقب درآمده درازگوش بار دیگر از خانه بیرون دویده در را ببست زیراکه افسارش بر حلقه در محکم بود و فقیه با شیر در خانه مانده متحیروار در آتش مینگریست و در فقیه نظر میکرد فقیه کتابهای خود را گشوده ورقورق از آن میکنده در آتش مینهاد چون اوراق میسوخت اطراف جلد را بر آتش میداشت تا مجموع کتابهای خود را بسوخت و چون صبح دمید دروازه گشودند مؤذن بمسجد آمده که بانگ نماز گوید پیش محراب را از سرگین خر ملوث دید فریاد برآورد و زبان بنفرین برگشود و خر را از آن در باز کرده در گشود تا بنگرد آن فعل از که سرزده است ناگاه شیر در وی جسته او را درربود از مسجد بیرون برده بخورد و فقیه بعد از آنکه یک شب با شیر همخانه بود بسلامت خلاص یافت شیر جانوری وحشی است و قطعا متأنس نگردد و اگر با کسی خو کند با او اعتماد نباشد و اگر پشه بنظرش آید از وی بگریزد حافظ ابرو در کتاب طبایع الحیوان آورده که مسود بن غبار جبلی شیری را آموخته بود که بجهة وی خرگور میگرفت اگر. . . شیر را بانبوبه گداخته بر اندام مالند هیچ سبعی گرد صاحب این عمل نگردد و همهٔ جانوران از او فرار نمایند و هیبت او در دلها متمکن گردد.
با همت شیر باش و با کبر پلنک بخشنده گه شکار و فیروز بجنگ
پلنگ
جانوری قهار با قدرت متکبر است و بغایت جهنده تیزتک اما پشتش بسی سست است و باندک ضربهٔ شکسته گردد و پلنگ را با مار محبتی تمام است و با دیگر حیوانات دشمن است اما اگر پلنگ شخصی را برتر از خود بیند قصد او کند و اگر فروتر از خود مشاهده نماید قصد او نکند و پیوسته میان او و شیر عداوتست و اکثر اوقات شیر بر او غالب گردد و گاه بر شیر مستولی شود پلنگ بغیر از شکاری که خود کرده باشد نخورد و چون صید کند و سیر شود سه شبانهروز بخسبد بروز چهارم بطلب صید بیرون آمده چنان نعره زند که مجموع حیوانات بشنوند دیگر گویند هرکه پی کفتار بر خود مالد و در برابر پلنگ رود چون بوی او بمشام پلنگ رسید مطیع و ذلیل او گردد و مکانش در کوهها است و چون پلنگ با ماده شیر جمع شود یوز تولد نماید سرش هرجا دفن کنند موشان بر آن جمع شوند و در گوشهٔ کمین و مترصد بنشینند چون ببر از سر بچگان دور شود صیادان بیایند و بچهای او را برداشته سر هریک را در شیشهٔ کنند و اگر ببر خبردار شده از عقب برود یکی از آن شیشها را بیندازند چون ببر آنجا رسد به بچه مشغول شود چون او را در شیشه بیند متحیر گردد تا آن را از شیشه بیرون آورد صیادان بچه دیگر را ببرند گویند که صیادان در اطراف رهگذر او چاهها بکنند و در هر چاهی مردی بنشیند و سر آن چاهها را بخاشاک بپوشانند چون ببر به آن موضع رسد یکی نعره زند ببر متوجه آن جانب گردد، در این اثنا دیگری فریاد کند ببر به آن طرف متوجه شود و همچنین هر ساعت از چاهی نعرهٔ بر او زنند ببر هرچند باطراف رود کسیرا نهبیند و فریاد شنود از غایت غضب شکم خود را پاره سازد و در پیه او بجهة فالج مجربست و
فهد
و یوز بر دو نوعست یکی بزرک جثه و کوتاهدم دیگری خوردهیکل درازدم و هر دو نوع تعلیم پذیرند و در بزرگی یوز را بچند نوع صید کنند اول آنکه در رهگذر او شراب بگذارند و چون او محبت مفرط بشراب دارد از آن بخورد و مست گشته بخسبد صیادان آمده او را بگیرند دیگر آنکه یوز به آواز خوش و ساز و نغمه مست شود و همگی حواس خود را متوجه استماع آواز ساز گرداند صیادان در آن ساعت او را بگیرند دیگر آنکه او را بسیار بدوانند تا مانده گردد و ماده یوز از ترس شکاریتر بود و چون بیمار شود بگوشت خرگور صحت یابد زهرهاش را چون با نمک و عسل بر جراحتی بزنند که همواره خون از او رود بازایستد خونش را با سرکه بر پای خداوند نقرس مالند صحت یابد
ذئب:
گرگ جانوری تیزتک قوی- نابست و در دویدن با باد برابری کند و بغایت شوخچشم و شریر و حسود است و مادهاش از ترس بدتر بود و همهٔ جانوران چون بنی آدم را بهبینند بعقب روند الا گرگ که پیش آید و در بردن گوسفند حیلهٔ بسیار دارد از آن جمله چون بنزدیک رسد بر بلندی رفته بانگی کند که سگان چون آواز گرگ بشنوند بفریاد آیند و گرگ از آواز سک معلوم کند که سک در کدام جانب گله است متوجه گله شود و نزدیک رسیده فریادی کند سگان متوجه آواز گردند گرگ از جانب دیگر آمده گوسفندی دررباید و بسیار باشد که بانگی کند و خود را بسگان نماید سگان از عقب بدوند و او روی بگریز نهد و آن گرگ دیگر بمیان گله درآمده گوسفندی دررباید و ببرد چون بمیان کوه رسد بایستد تا آن گرگ بیاید و هر دو قسمت کنند و العهدة علی الراوی و گرگ نیز مانند شیر و خوک گردن نتواند گردانید چو گردنش از یک استخوانست و مفصل ندارد و گرگ وقت صبح متوجه رمه گوسفند شود زیراکه سگان شب همه شب پاس داشته در آنوقت مانده و خوابآلوده باشند و چون گوسفندی بگیرد او را گذاشته براندش و گوسفند با او روان شود چنانکه گوئی با او خو کرده و در هر موضع که گرگان جمع آیند البته عدد ایشان دوازده باشد از اینجهت رومیان سال را ذئب خوانند چه دوازده ماهست و گرگ سالی یک نوبت بر ماده جهد و در آنوقت ماده چنان رحم خود را تنگ گیرد که نر از آن جدا نتواند شد و این حالت در گرگ رعونه از سگ باشد و اگر در آن ساعت آدمی بایشان رسد اگر هر دو را بکشد از هم جدا نشوند و از عجایب حالات گرگ آنست که که اگر نظرش بر بنی آدم افتد پیش از آنکه آن شخص او را بهبیند او از آدمی متحیر شده بایستد اگر گرگ آدمی را تنها بیند در عقب او رود و اگر آن شخص از او بگریزد بر او حمله آورد و اگر آدمی قصد او کند نعرهٔ زند که از پیش او فرار نماید و اگر اول نظر آدمی بر گرگ افتد ظفر آدمی را بود و اگر اول نظر گرگ بر آدمی افتد فیروزی یابد گویند که گرگان پادشاهی دارند که بزبان رومی او را فارون گویند و تا او سخت گرسنه نشود عزم صید نکند و چون برمه درآید گوسفندی که از همه خوردتر بود بگیرد و پارهٔ را خورده باقی را بگذارد و ایضا گویند بسواحل بحر روم نوعی از گرگ میباشد که ماهی میخورند و پیوسته مترصد است که تا صیادان نیز بجهة غذای گرگان هرکدام ماهی بیندازند و روند اگر صیادی بجهة گرگان نگذارد و برود گرگ بیاید دامگاه او را خراب سازد و گرگ از ستارهٔ شعری پرهیز کند و چون آن ستاره طالع گردد در شکافها و غارها گریزند و گرگ بغایت بیحس است چنانکه عرب گوید «فلان احمق من حمیرة» و حمیره مادهٔ گرگست زیراکه بچهٔ خود را بگذارد و بچه کفتاری را که مادرش کشته شده باشد شیر دهد گرگ بهیچ وجه با کسی الفت نگیرد گویند که اعرابی بچه گرگی بشیر میش پرورید و چون آن بچه گرگ بزرگ شد میش را بکشت
یکی بچه گرگ میپرورید چه پرورده شد خواجه را بردرید و چون یوز با مادهٔ گرگ جمع شود بچه تولد نماید که رنگ او بیوز ماند و شکل او بگرگ و حکما گفتهاند که میان گرگ و گوسفند در حیات و ممات عداوت قائم است مصداق این مقال آنکه اگر بر ربابی دو روده بندند یکی از روده گوسفند و دیگری از روده گرگ چون زخمهٔ بر آن زنند آن تار که از روده گوسفند باشد صدا ندهد و اگر از پوست گرگ طبلی ساخته در سپاهی بنوازند مجموع طبلها که از پوست گوسفند باشد بدرد اگر در دکان شخصی که بپوست گوسفند دف بندند پوست گرگ بر آتش نهند مجموع دفها بدرد و اگر سر گرگی را در کبوترخانه بیاویزند گربه گردش نگردد خون گرگ اگر با روغن جوز در گوش چکانند کری را زایل گرداند هرکه چشم گرگ بر خود دارد بر خصم غالب آید
خواصش
سر گرگی را بر موضعی که گوسفندان باشد دفن کنند همه رنجور گردند بلکه بمیرند رمادش بر دندان متألم مالند شفا یابد چشمش بر گردن اسب بندند بسیار دود چشم راستش با خود دارد در شب ترس از او زایل و برطرف شود و چشم چپش بیخوابی آرد زهرهاش با جوی مشک دفع صرع کند و زن اگر بردارد آبستن شود و به اکتحال دفع نزول ماء العین کند و غشاوهٔ چشم پاک کند و خونش با روغن جوز در گوش چکانند کری زایل کند خایهاش بریانکرده بخورند قوت باه بافراط دهد و زنان مفتون آن شخص گردند بر پوستش خفتن دفع قولنج کند خونش هرجا که دفن کنند مگس از آن موضع بگریزد بولش و زبلش قولنج و ملاشه بگشاید جگرش جگر ضعیف را قوت دهد «و زبل الذئب من انفع الادویة للقولنج شربا و تعلیقا و مرارته ان سقیت صاحب الحمی الربع قدر دانق منها مع عسل برء و ان شربت امراة من درار بوله لم تحبل ابدا و خصیة الذئب الیمنی اذا دقت و سحقت و رشها المراة فی فرجها ذهب عنها شهوة الجماع و اذا عرضت الانسان تشنجة بغیر سبب طل علی عنقه کف الذئب فیزول و هذا مجرب، جلده ان شد علی البطن یطلق القولنج و ان ادمن صاحب القولنج الجلوس علی جلده ینفع به و شحمه ینفع الغش و داء الثعلب و کبده ینفع جمیع علل الکبد و قال ابن زکریا مرارته مقدار حمصة بخل مثل و زنها مع الطبخ الجید و یشرب فانها یقوی علی الجماع بقوة لا تکون شیء مثلها و مرارته مع عسل غیر الذبن بکد جزء (کذا) ثم یکتحل بها نفع ذهاب البصر نفعا جدا و هو مع الورس اذا طلابها الوجه اذهبت البهق و البرص و الکلف و رتبه مجففة مسحوقة مطبوخة اذا شربها صاحب الربع العتیقة نفعه جدا و مرارته اذا نقی مع حبة مسک مسحوق اذا سعط بها المصروع نفعه نفعا بینا و وحدها یکتحل بها النازل فی العین و الغشاوة نفع جدا و کبده مع البسوس صبوحا مجرب لضعف الکبد اذا شرب علی الریق مثقال مع ربع رطل منه»
ضبع
کفتار جانوریست تیزچنگ و بخوردن گوشت انسان حرصی تمام دارد چنانچه قبور اموات را شکافته مرده را بیرون آورده بخورد و بعضی از اهل یونان گفتهاند که کفتار سی سال نر است و سی سال ماده و کفتار بسیار ابلهست و بگفتار فریفته گردد و چون صیاد خواهد که او را صید نماید بسوراخ او درآید و منافذ را بجامه محکم کند چنانچه هیچ روشنائی نماند پس باندرون رفته بر زبان راند که کفتار در سوراخ نیست و او بگمان آنکه مگر صیاد او را نمیبیند چشم برهم نهاده و صیاد او را محکم بندد و میان کفتار و سک عداوتست بمرتبهٔ که چون سایه او بر سگ خورد از تک بازماند تا کفتار رسیده او را بخورد و میان کفتار و گرگ دوستی است و بچگان یکدیگر را شیر دهند و چون کفتار با گرگ جمع شود بچهٔ آورد که عرب او را سبع گوید آن جانور هرگز بیمار نشود و بمرگ خود نمیرد و هرگز تنها بجائی نرود بلکه همواره چند سبع همراه او باشند و چون بشیر رسند یکییکی پیش رفته با شیر جنگ کنند تا شیر مانده شود آنگاه یکبار حمله کرده شیر را هلاک سازند اگر پای کفتار بزن حامله نمایند فی الحال بارنهد سرش در برج کبوترخانه نهند کبوتران بسیار در آنجا جمع آیند زبانش با خود دارند فصاحت آورد و شحمش در روی مالند در چشم مردم شیرین شوند خصوصا در چشم زنان قضیبش سوده بکار برند قوت باه بافراط دهد و اگر بیعلم زن باو دهند مرد از وی فرجش زایل کند و حالش محبوب خلایق گردد و خصیهاش بملح یک مثال بآب گرم درد جگر برد
دب
خرس حیوانی مختلف الطبیعه است آنچه دواب خورند مثل جو و گندم و سایر نباتات او نیز خورد همچنین هرچه سباع خورند یعنی گوشت از آن نیز غذا سازد و چون ماده بچه نهد گوشت پارهٔ بود که به هیچ صورتی نباشد خرس او را برمیدارد و بر زمین میگذارد و بر هوا میبرد و از موضعی بموضعی دیگر نقل میکند و پیوسته آن را میلیسد تا مفاصلش پیدا شود و این گردانیدن به چه جهة آنست که مورچه دشمن بچه اوست و چون مورچه در آن حالت آن گوشت پاره را بگزد بچه خرس هلاک شود و چون صورت بچهاش تمام شود بچهای خود خود را بزیر درخت برده و خود بر زبر درخت رفته آغاز جوز افشاندن کند و ملاحظه کند که اگر بچگانش آنچه میافشاند میخورند فرود آید و سنگی بزرگ بر شکم هریک نهد تا یکی از آنان در زیر سنگ مرده باشد خرس معکوس بر درخت رود خواصش زهرهٔ خرس با فلفل حل کرده برداء لثعلب طلا کنند موی برویاند و خصیهٔ او را کنند و با نمک مخلوط کنند بعفص و سماق بگذارند تا خشک شود و سائیده بناشتا بمطبون دهند نافع آید و دندان کرم خورده و تاریکی چشم و صرع را شفا دهد خونش را با قصب الزریره مخلوط ساخته بر هر عضوی که مالند موی برنیارد
سیوانس
در عجایب المخلوقات آورده که دوازده سوراخ در بینی دارد چون نفس زند آواز مزمار دهد و پیوسته مرغان بر سرش نشینند و در پیشش حیوانات جمع شوند بجهة استماع آوازش و او آنها را غافل ساخته بیکبار در جهد و یکی را صید کند و در ولایت کابل بیشتر باشد
شادور
جانوری درنده است و در عجایب المخلوقات گوید که دو سر دارد و در هر یکی بیست و یک شعبه و میان همه مجوف و در هر یکی سوراخ چون هوا در آن وزد آوازی نیکو دهد و بر آواز او حیوانات و طیور جمع گردند و استماع نمایند و چون شادور فرصت یابد یکی از آنها را گرفته غذای خود سازد و شاخ او را بجهة ملوک تحفه برند و او را در گذر باد نهاده آوازها دهد و گاهی چنان صدائی حزین دهد و مسموع گردد که رقت آرد
قرده
بعضی خرد باشند و برخی بجثه گربه و برخی بزرگ باشد برابر سگی کوچک را بوزینه گویند و بزرگ را حمدونه و نوعی از قرده میباشد که سرش چون سر سگست و بغایت قوی- جثه و بزرک ترکیب باشد و بوزینگان که خاصهٔ ولایت یمناند چند نوعند بعضی وحشی و برخی مؤالف و مستأنس و معلم و در حفظ مال و متاع صاحب بغایت هشیار و خبردار است از شخصی استماع افتاده که گفت یکی از دوستان من بوزینهٔ داشت روزی دو سه مرغ کشته در دیگی نهاد و دیگری را بر سر آتش گذاشته ببوزینه اشارت کرد که آتش کند تا پخته گردد بعد از لحظهٔ که بوزینه آتش کرد بخاطرش رسید که آن مرغ پخته باشد دیگر آتش نکند در این اثنا جانوری شکاری از هوا درآمده آن مرغ را از دست بوزینه بستد چون بوزینه چنان دید ترسید که صاحبش تصور کند که مرغ را او خورده است لاجرم حیلهٔ کرده مرغی دیگر را از دیک بیرون آورده بدست گرفته هر لحظه دست بر او مینهاد یعنی میبینم که پخته است یا نه جانور شکاری چون مرغ اول را بکار برده بار دیگر بهمان محل آمد دید که بوزینه مرغی دیگر در دست دارد بوزینه مترصد آن بود که چون مرغ شکاری بجهة ربودن طعمهاش آید او را از روی هوا دررباید . . . در دیک نهاده سر دیک را محکم ساخت و آغاز آتش کردن نمود چون صاحب منزل بوثاق درآمده خواست که مرغان را از دیک فرود آورد نظرش بر پر پای چرخ افتاد که بر روی آب افتاده بود متحیر فروماند و کمچهٔ در دیک کرده چرخ پخته شده بیرون آورد و بوزینه اشاره بمرغ میکرد و بچرخ نشان میداد یعنی اینجا نور مرغ را خورده است و این معنی از غرایب حس آن حیوانست و در بلاد یمن وادئی هست که آن را وادی السباع گویند و در آن وادی کوهیست بلند و نوعی از بوزینه در آن کوه و وادی میباشد که پادشاهی دارند و مجموع تابع اویند و چند بوزینه بدیدهبانی معین کردهاند تا شیر و پلنک اگر آهنگ آن کوه کنند آن دیدهبانان فریاد کنند و بوزینهگان جمعشده شیر را بزحمت سنگ بازگردانند
و دیگر غرایب حیوانات از سنجاب و قاقم و سمور و دله
از جانوران عزیز الوجودند که پوستشان قیمت تمام دارد و از خواص دله یکی آنست که باژدها عداوت عظیم دارد و از جالینوس حکیم مرویست که گفت شخصی از قسطنطنیه دو ثعبان برسم تحفه نزد یکی از دوستان من فرستاد و آن دوست با من گفت بجهة من چنین چیزی فرستادهاند اگر در امر طب بر آمدن جانوران احتیاجی هست بملازمان تو سپارم گفتم احتیاجی بدان ندارم اما تو دله را بفرمای تا بیاورند و آن ماران را نیز حاضر سازند تا در حضور ما جنگ کنند که من بسی آرزوی جنگ آن دو جانور را دارم آن شخص گفت من آن دله را عزیز میدارم میترسم که از آن ثعبان ضرری بوی رسد گفتم از آن بیم نیست و این دله هنوز خرد است و من در اسکندریه دلهٔ بزرگ دیدم که چند ثعبان را در حضور من بکشت غلام را بفرمای تا دله را بیاورد و من مقداری تریاق مهیا سازم اگر اژدها بر دله غالب گردد غلامان بضرب تیغ اژدها را بکشند و ما دله را بتریاق معالجه کنیم آخر الامر اژدها را با دله حاضر کردند چون بهمرسیدند ثعبان دهان را باز کرده هر لحظه دله او را جانب چپ میداده قصد گردن ثعبان میداشت و ثعبان عزم گرفتن سر او مینمود ناگاه دله درجست و گردن ثعبان را در دهان گرفت اما چون دهان ثعبان باز بود نتوانست که دندان در گردن او محکم کند بعضی اعضایش در میان دندان ثعبان افتاد غلامان تیغ در ثعبان نهادند و او را پارهپاره کردند و تریاق در میان دهن دله ریختم تا از زهر آن مار خلاصی یافت
حکایت:
یکی از حکما گوید که در وقتی که بسیاحت مشغول بودم بموضعی رسیدم که میگفتند مسکن مارانست و انواع سباع در آنجا میباشند بر بلندئی رفتم و در آن وادی نگریستم ثعبانی قویهیکل را دیدم که با دله در محاربه بودند هر دو یکدیگر را زخم میزدند دله بیطاقت میگشت و رو به فرار نهاده بپای درختی که در آن نزدیکی بود میرفت و بیخ آن درخت خورده بنشاط تمام بار دیگر بجنگ ثعبان میآمد راوی گوید دانستم که بیخ آن درخت تریاقست نزدیک آن درخت رفتم غار بود و آنجا نور حب الغار میخورد که زهر از او مدفع میگشت لاجرم حب الغار را جزوی از اجزای تریاق اربعه ساختم و شخصی اجزای تریاق اربعه را در بیت جمع کرده:
حنطیانا و مرو حب الغار وز راونده هرچه هست در آن هست تریاق اربعه اینها جمله اخلاط را برابر دان
ودله
جانوریست مانند گربهٔ بزرگ و پوستین او مانند پوستین سمور است اما در لون مغایرند چه سمور سیاهرنگست ودله بر هر مردی (کذا) میزند و بعضی از پوستیندوزان آن را رنگ کرده بقیمت سمور فروشند و عربان آن را خز گویند
کرگدن
عمر بن حافظ در کتاب طبایع الحیوان آورده که کرگدن در جهان بسی اندگست و وجود او نادر بجهة آنکه ماده کم میزاید و مدت حملش مدتی طویل باشد و هنگام وضع حمل بچه سر از فرج او بیرون کند و گیاه زمین کنده خورد و تن او در اندرون رحم باشد تا آنگاه که قوت گیرد بیکبار خود را بیرون اندازد و از مادر بتک پای بگریزد و سبب فرار او از مادر آنکه زبان کرگدن بغایت درشت و خشن است چنانکه از سوهان تراشندهتر و درشتتر است و چون وضع حمل کند بچه را از غایت محبت بسیار بلیسد و بجهة درشتی زبانش بچه هلاک گردد لاجرم قادر توانا و حکیم دانا او را حسی کرامت فرموده است که بدینطریقه خود را از شر مادر خلاص میسازد جثه کرگدن برابر گاو- میشی میشود و پایهایش مشابه پای فیلست و یک شاخ از پیشانی او رسته است و بقوت از فیل زیاده است و چون اندامش از عرق تر گردد هیچ سلاح در پوستش کار نکند بدینطریق صید میکنند که جمعی سواران خود را بدو نمایند و فوجی قدر اندازان در کمین نشینند چون کرگدن در آن سواران حمله کرده از عقب ایشان آغاز دویدن بکند در آن حالت که دم خود را علم کرده فوج قدراندازان کمین گشوده هریک تیری بر منفذ اسفل او گشاد دهند و بضرب پیکان جگردوز او را از پای درآرند و پیکانی که بجهة صید کرگدن سازند بسی بزرگ و تیز باشد و ابو ریحان منجم در مصنفات خود آورده که در حدود هند در سرآب کنک بیابانهاست و در آنجا جانوری هست از کرگدن بزرگتر و دو شاخ دارد و خرطومی کوتاه بر پشت او چهار کوهانست بر مثال چهارپا و آن جانور در قوت چنانست که اگر فیل را بشاخ بزند دو نیم سازد و هیچ حیوانی تاب مقاومت با او ندارد و هیچ صیاد بر صید او قدرت ندارد و اسباب مرگش بغیر از مرگ طبیعی یکی آنست که بسیار باشد که جانوری را شاخ بزند و گوشت آن بر شاخ بماند و بر پشت او افتد و کرم در آن گوشت افتاده بتدریج پشت وی مجروح شود و کار بجائی رسد که کرم باندرون او راه کند و وی را هلاک گرداند دیگر آنکه چون بر کوه بلند باشد و آواز رعد بشنود از غایت خشم حمله (صیحه ظ) زده از کوه بیفتد
رخ
جانوریست بر شکل شتر و چار کوهان دارد و دندانهای تیز و تمامت اجزا و اعضای او زهر قاتلست حتی زبلش و لعاب دهانش و هر حیوانی که بنظر او درآید صید او گردد زیراکه در دویدن با باد برابری کند اگر جانوری از او بگریزد و بر درختی عالی رود که او بر او نتوان رفت در زیر آن بایستد و دم پهن کند و بر آن بول کند ببالا افشاند و دم او چنانست که بر قبض و بسط او قادر است اگر قطرهٔ از بول او بر حیوانی آید که بر درخت باشد فی الفور از سمیت او هلاک گشته فروافتد و اگر شخصی از او گریخته در چاهی رود در سر چاه آمده در آنجا بول کند یا سرگین اندازد تا آن بیچاره هلاک گردد حاصل آنکه نظر او بر هر حیوانی که افتد از دستش جان نبرد و حکمای هند شطرنج را باو نسبت کردهاند که بر همهٔ اجناس غالبست و رخ را جز مرگ طبیعی چیزی نابود نگرداند و سبب هلاکت او اکثر از آنست که چون جانوری بشاخ زند پارهٔ از گوشت او بشاخش بماند و بطول مدت متعفن شده کرم گردد و آن کرم در پشت رخ افتاده او را بکشد یا آنکه آواز رعد شنیده از خشم خود را از کوه انداخته بمیرد
زرافه
جانوریست غریب- شکل منظر خوب خوبترکیبست و سر او از شیر بلندتر است و خردتر و گردنش همچون گردن شتر است بدرازی لیکن گردن شتر کجست و گردن او راستست و دم و سر و گردنش باریک و نزدیک بسینهاش بغایت ضخیم و غلیظ است و دو شاخ مانند شاخ آهو سیاه رنگ از سرش رسته است و گوشش بگوش گاو میماند و دندانها و سوراخهای بینی او بگاومیش مشابهت دارد و زبانش بسی بزرگست و هر لحظه از دهان بیرون میکند و هر دو دستش دراز است و هر دو پایش کوتاه چنانچه بلندی دستش دو گز است و طول پایش یک گز دمش مانند دم شتر است بلکه اندکی از دم شتر باریکتر است و کممویتر چون گاو سمهای دراز دارد و مجموع پوست او منقش است بنقاط سفید و سرخ و سیاه و بیاضش بغایت براق و صافیست و فارسیان او را شتر گاو پلنگ خوانند و بعضی گویند که زرافه از شیر و پلنگ متولد میشود اما این سخن مستبعد است و شک نیست که زرافه از دو حیوان مختلف متولد میگردد اما معلوم نیست که آن حیوانات از کداماند و دلیل بدان معنا آنکه زرافه مانند احرثنا بجست باریسطووغودس در زمین هند سعت (!) که یونانیان باین اسم خوانند و بزرگی جثهاش مقدار شیر باشد و مویش نیز در کثرت بلند موی شیر است و پاهایش بپای شتر مشابهت دارد و رنگش در جانب سرخیست و دم او بر مثال دم عقربست در سر و دمش نیشی رسته است و آواز آن جانور بآواز نای ماند و تکلم کند و آدمی خورد
عرفطه
حکمای یونان آوردهاند که عرفط سعت و بحرفس می- ماند و آواز او بآواز آدمی مشابهتی دارد و او را عرفط گویند و بسیاری گویند که در حین غیبت معلمان بدر مکتب اطفال آمده و طفلان را به صورتی که مشابه آواز معلم ایشان باشد ندا کند تصور کنند که معلم را کاریست از دبستان بیرون آیند و عرفط در یکی جسته او را دررباید و غذای خود سازد
وقطو
بزرگی آن جانور برابر میشی باشد و دو سر دارد و در قوت و دویدن همتا ندارد و یک شاخ در میان سر دارد و مجموع حیوانات از او محترز و مجتنبند و او بدان شاخ هر حیوانی را که زخم زند هلاک سازد و طریق صید وی آنست که دختر زیباروی آراسته بر رهگذار آن جانور بنشانند و هر دو پستانش را گشوده بگذارند وقطو چون آن دختر را بهبیند پیش او رفته هر دو پستان او را گرفته بمکد مانند بچهٔ که شیر خورد به آن مکیدن سست گردد چنانکه گوئی بیهوش شده و صیاد از کمینگاه بیرون آمده او را بهبندد
و عربه
حیوانیست رویش چون روی آدمی و بالها بر دو کتف وی رسته است و دمی دراز دارد و این جانور در زمین نور میباشد و بآدمی انس میگیرد و چون خمرش دهند رقص کند و بسیار باشد که آدمی با مادهٔ او مجامعت کند بطلیموس حکیم گوید که در یونان جانوریست که دمی دارد چون هوا گرم شود خود را بدم خویش چون طاوس سایه افکند و اگر حرارت هوا بغایت رسد از دم خویش مروحه سازد و او نیز مانند طاوس بدم خویش نازان و معجبست
فرطیس
جانوریست که حکمای یونان او را بدان نام خوانند و ترجمهٔ این لفظ بفارسی در زمین بگزیده بود و آن سعت که از چشم و بینی و دهن او آتش بیرون میآید و بهر چه میرسد میسوزد و در هر موضعی که او وطن سازد هوای آن سرزمین متغیر گردد و هر سبعی را که بیند بمجرد نظر او را بسوزاند و اگر نبودی که خدای جل ذکره طبیعت او را از چنین خلق ساخته که همواره سر در پیش دارد و بزمین مینگرد هر حیوانی که در آن دیار بودی مجموع را نیست و نابود کردی
اسب سار
در عجایب المخلوقاتست که در جزایر بحر چین جانوریست سرش مشابه سر اسب و دمش مانند تن آدمی و دو پر دارد که در وقت رفتار معاون او است و هم در جزایر بحر چین نوعی حیوانست که یک تن دارد و دو سر و ۴ دست و ۴ پای چنانکه دو آدمی پشت بپشت بهم نهند و آوازشان بصفیر طیور ماند اما معنی دارد و از تیزی گفتار خوب مفهوم نمیگردد که چه میگویند و هنگام رفتار مانند دواب بچهار دست و پای روند و در آن زمان صورت آن جانور بدان ماند که آدمی چهارپای ایستاده باشد و دیگری بر پشتش بسان خفته و چون به یک دست و پای از رفتن مانده گردد بدست و پای دیگر روان شود
سکسار
در مسالک الممالک مسطور است که در جزایر بحر هند و زنگ نوعی از حیواناتست که سر آن بشکل سگست و باقی اعضا بهیأت آدمی و طرفه آنکه دو روی دارد یکی شبیه بروی آدمی و دیگری مانند روی سگ و غذای ایشان حیوان بود اگر انسانی آنجا رسد او را بکشند و غذای خود سازند و بسیار باشد که سباع ضاره بر سکساران مستولی شده آنها را بخورند
سلحفات
در عجایب المخلوقات آمده که در جزایر بحر هند جانوریست که رویش چون روی آدمی و باقی بدنش سنگ پشت و دو پر دراز دارد
آدمی پرنده
در عجایب المخلوقات آمده که در جزایر بحر چین حیوانیست بصورت آدمی و دو بال دارد که بآن طیران میکند و ناطق است اما سخنش مفهوم نمیگردد و جثهاش برابر طفل پنجساله باشد
فیل سار
صاحب عجایب المخلوقات گوید که در جزیرهٔ از جزایر بحر چین نوعی حیوانست بشکل آدمی و خرطوم درازی دارد مانند فیل و دو بال و پر دارد و آن جانور هم پرواز میکند و بچهار دست و پای میرود و بدو پای نیز سیر میکند
تمساح
نهنک را ترکان اوت خوانند جانوری گربهشکل و زشتمنظر است و بعضی از اعضایش بسوسمار میماند و دهانی بغایت فراخ و سری عظیم طولانی و بزرک و دمی سخت دراز دارد چنانکه طول آن جانور تقریبا هشت گز باشد و بر فک اعلای او چهل دندانست و بر فک اسفلش بیست دندان بود و در وقت خوردن غذا فک زیرین او متحرک نیست بخلاف سایر حیوانات و پشتش چون پشت سنگپشت است و چهار دست و پای دارد پیوسته کرم در دهان نهنگ افتد و او دهان گشوده دارد تا برودت هوا او را تسکین دهد و مرغانی که آنها را عصافیر- التمساح گویند کرم از دهان نهنک بیرون برند و در رود نیل بسیار است و بر مجموع حیوانات غالبست الا گاومیش نهنک را بضرب شاخ بکشد چشمش رمد و بیاض العین را نافعست دندانش بنگاه داشتن قوت افزاید جگرش را اگر مصروع ببوید صرع را زایل گرداند و ابن زهیر در کتاب خواص آورده و در جامع نیز ابن سکار از او نقل کرده که سرگین تمساح بیاض کهنه و نور از چشم ببرد و پیه او را چون بگدازند و در گوش چکانند درد گوش را ببرد و ادهان آن کریرا البته زایل کند و با روغن گل درد گرده و پشت را نافعست و باهرا بیفزاید و چون خون وی با هلیله و آمله آمیخته بر سفیدی بدن مالند همرنک تن گردد و گوشت وی با اسفیداج پخته لاغر را فربه کند و زهرهاش بیاض ببرد و جگرش زیر مجنون دود کنند جنون را زایل گرداند و اگر دندان چپ او را بر بازوی راست بندند مجامعت بیفزاید و باهرا محرکی قوی بود و پیه او را چون با موم سرشته فتیله سازند و برافروزند ضفادع آواز نکنند مادام که آن افروخته بود و اگر پیه او را بر پیشانی قوچ جنگی مالند هر قوچ که در برابر او آورند بگریزد و پوست او را اگر در شهری بگردانند پس در دروازه بیاویزند در آن شهر تگرگ نبارد باذن اللّه تعالی
دابه چهارم
در عجایب المخلوقات مسطور است که در بحر هند حیوانی هست که چهار سر دارد و دو بال و آوازی بغایت هایل و صوتی مهیب از او صادر میگردد و در بحر غذای او حیوان بحری باشد لیکن آن جانور در خشکی نیز ساکن میشود و معلوم نیست که در بر غذای او چیست
شیخ یهودی
در عجایب المخلوقات مذکور است که در بحر مغرب حیوانیست که رویش مانند روی آدمی است و ریشی سفید دارد و باقی اعضایش را مجروح سازند و چون روز یکشنبه آفتاب برآید بدریا فرورود و بدین سبب باین اسم موسوم شده
اسب آبی
مانند اسب بریست لیکن خوشترکیبتر و درست افتاده اگر ابغرش بر مادیان بری جهد کرهاش بیعدیل بود و اسب آبی در رود نیل بسیار است پوست آن دفع جانوران گزنده کند بمرتبهٔ که در هر قریه که پوست اسب آبی باشد مار و عقرب گرد آن قریه نگردد.