رنگ در فرهنگ ایران
در آغاز تاریکی فرمانروا بود و از این تاریکی، روشنایی سر برآورد. روشنایی و تاریکی، در آفرینش به پایکوبی برخاستند و بدین گونه رنگهای گوناگون زاده شدند (تئو گیمبل)
هر آن چیز که بخواهد پای بر جهان زندگان بگذارد بایسته است که بر خود رنگی بپذیرد، رنگ ها مُثُل های ازلی اند؛ و تنها زمانی پای بر هستی میگذارند که بتوانند فراخور خویشکاری شان کالبدی برگزینند، اما نه هر کالبدی؛ چرا که رنگ هر پیکره با چیستی و هستی آن پیکره در پیوند است.
در نزد مردمان کهن، رنگ با هیچ واژه ای در پیوند نبود، واژه ها سپس تر آفریده شدند؛ هیچ واژه ای نمیتوانست همه ی آنچه را که رنگ گویای آن بود، بازگو کنند. در اندیشه ی مردمان نخستین، دیدن رنگ و بازتاب معنی آن در اندیشه شان رویدادی همزمان بود. در نزد آنان رنگ با عرفان آمیخته بود.
سهروردی، آن فرزانه ی کهن بین، کالبدینه شدن رنگ سپید را در پیکر زال، در کتاب "عقل سرخ" بازگو میکند: "چون زال پای بر گیتی گذاشت رنگ و موی و روی سپید داشت. سپیدی وی از آن روی بود که او در سرزمین مینویی طوبی زاده شده و رنگ وابستگی های گیتی را به خود نداشت".
آدمیان گذشته درباره ی ابزاروارگی جهان کمتر آگاهی داشتند، در حقیقت، سازش پذیری با نیروهای آسمانی برای آنان فرمان مرگ یا زندگی را داشت، پس روشن بود که از رنگها برای نمادپردازی نیروهای آسمانی بهره ببرند. این نمادپردازی در شعر ایران نمود شگرفی دارد. برای نمونه در بسیاری از چامه های ایرانی، آسمان به رنگ سبز چهره می آراید و نه آبی.
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
در تمدنهای باستانی، رنگ نماد روشنی بود و به همین شوند با خدایان در پیوند بود. یونانیان رنگ را با توازن گیتی همراه میدانستند.
زندگانی مصریان پر از نمادهای رنگی بود و زمان نزد آنها سبزرنگ مینمود.
آتنا دختر زئوس جامه ای زرین به تن داشت. چینی ها نیز از دیرباز نگارگران ورزیده ای به شمار میرفتند.
یکی از خاقانهای سلسله ی هان درسال 80 پیش از زایش مسیح، گنجینه ای از نگارگری داشت که خود گرد آورده بود و گفته میشد که زیبایی رنگین و شگرفی داشته است.
در سازه های رنگی دوران گذشته، میتوان احساس مردم آن دوران را دید. مصریان و یونانیان و ایرانیان گذشته به الگوهای های رنگارنگ بسیار علاقه مند بودند. در کاخهای شهر بیشاپور(کازرون- تنگ چوگان)، کاشی های کف در اندازه های بسیار کوچک به کار برده شده بود که از آمیزش آنها با رنگهای گوناگون نگارگریهای زیبایی پدید آورده بودند.
از آنچه گفتیم پیداست که رنگها، کارمایه های تابناکی هستند که چه بخواهیم و چه نخواهیم به گونه ای افزایشی، یا کاهشی بر کشش های زندگی ما خلندگذار هستند.
از دیدگاه زیباشناسی رنگها سه نمود دارند:
1.بینایی(امپرسیون) 2.احساسی(اکسپرسیون) 3.نمادی(کانستراکسیون)
در میان مردمان گذشته گاهی تنها نمود نمادین رنگها اهمیت داشته است. برای نمونه برای چهره مند کردن طبقات و کاست های اجتماعی در هند از رنگ بهره میبردند. در ایران باستان نیز هر طبقه ای رنگ ویژه ی خود را داشت. "رنگ" از مصدر "رختن" است که واژه ی "رخت" در چم "پوشش" از آن گرفته شده است. شاید بتوان گفت که در گذشته ی این مرز و بوم، طبقات اجتماعی با پوشش و رنگ ویژه ای که برای صنف خود برگزیده بودند، خود را از رده های دیگر جامعه جداسر میساختند. یکی از کاربردهای رنگ در فرهنگها، کاربرد نمادین آنها در باورهای مذهبی و اسطوره ای است.
در شاهنامه و در اسطوره ی کاوه آهنگر میخوانیم که وی همه ی طبقات را به جنگ با دهاک ستمگر فراخواند:
از آن چرم کآهنگران پشت پای / بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد / همان گه ز بازار برخاست گرد
خروشان همی رفت، نیزه به دست / که ای نامداران یزدان پرست
کسی کاو هوای فریدون کند / سر از بند ضحاک بیرون کند
فروهِشت از او سرخ و زرد و بنفش / همی خواندش کاویانی درفش
سرخ و زرد و بنفشی که فردوسی در پاره ی پایانی از آن نام میبرد، نماد طبقات گوناگون هاژمان آن دوران اند که کاوه در تلاش بوده به فرمان فریدون، همه ی آنها را زیر پرچم خویش گرد آورد.
در این اسطوره، سرخ نماد رزمیاران، زرد نماد فرمانروایان و موبدان، و بنفش نیز میتواند نمادینه شدن طبقه ی کشاورز و پیشه ور باشد. همچنین در پرچم کنونی ایران زمین، که در زمان ناصر الدین شاه با الهام گرفتن از اندیشه های کهن ایرانی پدید آمد، سرخ نماد جانباختگان و جنگاوران، سبز نماد سبزینگی و کشاورزی، و سپید نیز نماد فرمانروایان کشور است.
در چین رنگ زرد فروزان ترین رنگ، ویژه ی امپراتور فرزند خدا بود و هیچکس دیگری مگر او حق نداشت پوشش زرد داشته باشد. زرد نماد خرد والا و روشن بینی بود. از سوی دیگر شوند آنکه چینیها و ایرانیان به هنگام سوگواری سپید میپوشیدند آن بود که در تلاش بودند تا مرده را سوی قلمرو پاکی و بهشت راهنمایی کنند. رنگ سفید بازگو کننده ی غم فردی نیست بلکه گونه ای یاری به مرده برای رسیدن به بوندگی و مینو است.
گزنفون مینویسد: کوروش قبایی ارغوانی با راه راه های سپید بر تن داشت که به جز شاه کسی حق پوشیدن چنین قبایی را نداشت. او شلواری سرخ مخملی به پا و ردای ارغوانی یکدست بر دوش داشت.
در کیش برهمایی، زرد رنگ سپندی به شمار میرفت و جامه ی بودا به رنگ زرد بود. در اوپانیشادها آمده است که: "برهما بر جایگاه تخت زرین جای دارد. همچنان نادیدنی و ناب. اوست روشنایی تابناک همه ی روشنی ها"
رنگ سپندینه در نزد مسلمانان، رنگ سبز است، در دین یهود نیز قرمز، آبی، ارغوانی و سفید رنگهای سپند هستند.
همچنین سران روحانی کاتولیک رم رنگهای نمادین ویژه ای دارند، همچون رنگ ارغوانی کاردینالها و سفید پاپ.
«همانگونه که نمود بینایی بدون آمیختگی با نمادگرایی و احساس مندی، طبیعت گرایی تقلیدی بی ارزشی خواهد بود، و همانگونه که نمود احساسی، بدون ژرفای نمادین و نیروی بینایی تنها بازگویی احساساتی میگردد؛ نمادگرایی بدون نگرش بینایی و بدون نیروی احساس، تنها یک چارچوب خشک و ناتوان خواهد بود (هنر رنگ- یوهانس ایتن)»
نمودهای گوناگون یک دستاورد هنری در ایران چنان با ابزارسازی ایرانیان آمیخته است که ریچارد فرای مینویسد: "در صنعت، ایرانیان از کهن هنگام تا کنون نتوانسته اند هرگز میان بهره برداری هنری و ابزاری از دست سازه های خویش جداسری نهند".
اما برای آنکه چگونگی پیوند میان روشنی و رنگ و شادی را در یابیم، نخست بایسته است بدانیم که رنگها نماد چه هستند. رنگ سبز به شوند پیوندی که با طبیعت دارد، نماد پاکسازی, سرسبزی و بارآوری و نو زیستی، میانه روی، ترازَندگی و همدلی است. رنگ سبز رنگی سرد است و نشانگر آرامش، خوشبختی، تندرستی میباشد.
رنگ قرمز نماینده ی آتش است و نماد زندگی، دلیری، از خود گذشتگی، جنگاوری، قدرت، شادابی، بخشندگی، بلندپروازی، مهر و دلبستگی میباشد. نمونه های این کاربرد در پرچم ملی بسیاری از کشورها یافت میشود. قرمز، رنگی گرم است که برانگیزاننده انگیزش های قدرتمند میباشد و نشانگر عشق، گرمی و دوستی نزدیک میباشد. رنگ قرمز، پدید آورنده احساس شور و شادی است. در مسیحیت رنگ قرمز و گناه همپیوند هستند، همچنین این رنگ در مسحیت و اسلام چون نماد جانباختگی در راه باور دینی نیز به کار میرود.
رنگ آبی نماد از خودگذشتگی، آشتی، آرامش و الهام است و نشانگر آشتی، امنیت و رایشمندی است.
رنگ زرد رنگی گرم وشاد و نماد خرد است. صورتی نیز، نشانگر عشق میباشد.
سیاه نماد ترس یا اهریمن است امّا نشانگر قدرت نیز هست. در شاهنامه از رنگ سیاه برای نشان دادن اهریمنانی چون ضحاک و افراسیاب بهره برده میشود:
بدو گفت زال: ای پسر گوش دار / یک امروز با خویشتن هوش دار
درفشش سیاه است و خفتان سیاه / از آهنش ساعد وز آهن کلاه
همه روی آهن گرفته به زر / درفش سیه بسته بر خود، بر
از او خویشتن را نگه دار سخت / که مردی دلیر است و پیروز بخت
در اسطوره های ایران، اسب برخی از پهلوانان و پادشاهان سیاه رنگ است، همانند اسب خسرو پرویز با نام شبدیز.
سهروردی در کتاب حکمت الاشراق میگوید: "اگر در جهان هستی چیزی باشد که نیاز به گزارش آن نباشد، بایسته است که خود بر وجودِ خویش آشکار باشد و در گیتی وجود چیزی آشکار تر از روشنی - نور- نیست". روشنایی این نخستین پدیده ی گیتی، از راه رنگها، جان و روان گیتی را بر ما آشکار میسازد. رنگها فرزندان روشنایی اند؛ در برابر، فرزندان تاریکی بدون رنگ اند. همانگونه که آتش روشنایی می آفریند، روشنایی نیز رنگ را میزاید.
در اندیشه ی ایرانی، رنگ همان زندگی است، زیرا جهان بدون رنگ همچون جهان مردگان است. در دیده ی او میان نیکی و بدی، شادی و ناشادی، هستی و نیستی، زندگی و نازندگی، روشنی و تاریکی و رنگ و تیرگی مرز نمایانی بودِش دارد.
در چنین فلسفه ای، هستی و شادی و رنگ و روشنی همترازند. بدین سان ایرانیان کهن پوشیدن جامه های تیره را ناخوش میداشتند، زیرا از دیده ی آنان تیرگی و ناروشنی، زاده ی تاریکی اند و تاریکی جولانگه اهریمن. اکنون به دیده آورید که در بزمگاهی کهن بر خوان نشسته اید و می و رود و رامشگران در کارند تا درنگی را به شادی بگذرانید.
زنان با شلیته های چین چین و دامنهای رنگ رنگ و دستمال های راه راه در پایکوبی و دست افشانی اند. آبی و سرخ و سفید و سبز و صورتی و زرد و ارغوانی پیوسته در هم می آمیزند.
زرد و قرمز یادآور آتش آن فروزه ی اهورایی اند. سبز پاکی آفرینش را نمایان میسازد. آبی نیلگون بی کرانگی و آرامش را به دیده می آورد و سفید نماد مینو و پاکی ست. این چنین بزمی، تنها در زمین برپا نیست، رنگهایی که در بزم ما میرقصند، همزادهای آسمانی خود را نیز به بزم مان فراخوانده اند؛ آسمان آبی، طبیعت سبز، آتش سرخ، خرد زرین، مینوی سپید و همه و همه به پایکوبی ایستاده اند و به شکرانه ی تندرستی گیتی پیاپی پیمانه هایشان را انوش جان میکنند. پرسش این است که آیا توانا بودیم با تیرگیها چنین بزم و شادخواری برپا کنیم؟ هرگز؛ زیرا تیرگیها با غم و اندوه همزادند، نه با شادی. به ویژه آنکه افزون بر سیاهی ها، با رنگهای تیره نیز به شادی در ایستادن سخت است، چه رنگهای تیره بیش از آنکه گویای شادی باشند، از خود شدت و سختی میتراوند که با آسان نگری و شاد اندیشی جشنها همراه نمیباشد.
اگر هم جشنی از تاریکی و تیرگی برپا باشد، آن جشن مرگ است، که در آن قهقهه های پیوسته ی اهریمن به گوش میرسد. چنین جشنی برای هستیوران، پیام آور چیزی مگر سوگ نیست، و سوگ به نیستی در اوفتادن است. حال آنکه روشنی و رنگ به بار آورنده ی گونه ای والایش روان میباشد. کاربرد شیشه های رنگارنگ در خانه های کهن نیز از این روی اند. شیشه های رنگی با آفریدن آسمانی عرفانی، آدمی را به سوی مینوگرایی (معنویت) میکشانند، و بدین ابزار، روان انسان را می پالایند.