مدل هوش هیجانی بار آن
نویسنده : نازنین رحمانی | زمان انتشار : 16 بهمن 1399 ساعت 21:50
هوش هیجانی (Emotional Intelligence) چیست؟
هوش هیجانی یک هوش غیرشناختی است که از نظر تاریخی، ریشه در مفهوم هوش اجتماعی دارد و نخستین بار «ثراندیک» (۱۹۲۰) آن را مطرح کرد. به عقیده ثراندیک، هوش هیجانی توانایی مهم مدیریت انسانها برای عمل به شیوهای خردمندانه در روابط انسانی است. «سالووی و مایر» نخستین افرادی بودند که هوش هیجانی را زیرمجموعهای از هوش اجتماعی تعریف کردند که شامل توانایی کنترل احساسها و هیجانهای خویش و دیگران، تشخیص احساسها و هیجانها در خود و دیگران و استفاده از این اطلاعات برای هدایت، تفکر و اقدامهای خود فرد است .
هر روز بر تعداد افرادی که متوجه میشوند هوش هیجانی نقش مهمتری نسبت به هوش عمومی در موفقیت شخصی-شغلی انسانها ایفا میکند افزوده میشود.
هوش هیجانی منجر به عملکرد اجتماعی مفیدتری میشود؛ چراکه افرادی با هوش هیجانی بالا راحتتر میتوانند با احساسات دیگران درگیر شوند و نقطه نظرات آنها را درک کنند. این افراد در ارتباط برقرار کردن و مدیریت رفتارشان قویتر هستند.
از نکات قابلتوجه در هوشهای هیجانی، اکتسابی بودن و قابلیت آموزش داشتن و بهبود آنها است.
معرفی آزمون هوش هیجانی بار- آن (EQ-i)
آزمون هوش هیجانی بار-آن (Bar-on Emotional Quotient Inventory) که توسط روون بار-آن تهیه شده است و ویراست سال ۲۰۰۶ آن یکی از پرکاربردترین ابزارهای روانسنجی است، درواقع برای سنجش مجموعه قابلیتها، صلاحیتها و مهارتهای غیر شناختی در نظر گرفته شده است که بر توانایی شخص برای موفقیت در مقابله با نیازها و فشارهای محیطی تأثیر دارند. عوامل کلیدی که این پرسشنامه ارزیابی میکند کارکردهای عاطفی، هیجانی و اجتماعی هستند که منجر به بهزیستی روانشناختی میگردند.
مقیاسهای مورد ارزیابی
تست هوش هیجانی بار-آن پنج مؤلفه (بُعد) اصلی را مورد سنجش قرار میدهد:
- مؤلفه درون فردی: نشاندهنده مهارتها، ظرفیتها و تواناییهای درونی، شامل:
- خودآگاهی هیجانی
- خودابرازگری (استدلال / بیان احساسات)
- عزتنفس
- استقلال
- خودشکوفایی
- مؤلفه بین فردی: نشانگر عملکرد و مهارتهای میان فردی شامل:
- همدلی
- مسئولیتپذیری اجتماعی
- روابط بین فردی
- مؤلفه توان سازگاری: نشانگر توانایی پاسخگویی مؤثر به ویژگیها و نیازهای محیطی با موقعیتهای مسئلهزا شامل:
- واقعگرایی
- انعطافپذیری
- حل مسئله
- مؤلفه مدیریت استرس: نشانگر توانایی مدیریت و مقابله مؤثر با تنش و تنیدگی شامل:
- تحمل فشار روانی
- کنترل تکانش
- مؤلفه خلقوخوی عمومی: نشانگر توانایی لذت بردن از زندگی و تداوم نگرش و خلق مثبت شامل:
- خوشبینی
- شادمانی
توضیح تفصیلی انواع هوشهای هیجانی مورد ارزیابی در این آزمون، به شرح ذیل است:
مؤلفه درون فردی
1- خودآگاهی هیجانی (Emotional Self Awareness):
توانایی آگاه بودن از احساسات خود
این عامل بهعنوان توانایی ما از آگاهی، شناسایی و درک احساساتمان تعریف شده است. در ابتدا و مهمتر از همه، خودآگاهی احساسی، توانایی تشخیص عواطف مختلف و تمایز میان آنها است. بهعنوانمثال، باید بدانیم که چه زمانی عصبانی هستیم و چه زمانی ترسیدهایم و تفاوت بین این دو که بسیاری از مردم را گیج میکند را تشخیص دهیم. این نهتنها توانایی آگاهی از احساسات ما و تمایز میان آنهاست، بلکه توانایی درک این است که چرا ما اینگونه احساس میکنیم. خودآگاهی عاطفی، این است که بدانیم چه احساسی داریم و بدانیم چه چیزی باعث این احساسات میشود.
گفته میشود افرادی که دارای آگاهی عاطفی بالایی هستند «با احساسات خود ارتباط دارند» و درک خوبی از موجودیت درونی خود دارند.
از سوی دیگر، کمبودهای جدی در این زمینه در یک اختلال عاطفی شناختهشده بهعنوان Alexithymia است که مربوط به بخش آسیبشناختی است؛ این افراد دشوار میدانند که چه احساسی دارند، چه چیزی باعث این احساسات شده است و تشخیص بین احساسات مختلف نیز برایشان سخت است.
این وضعیت به مدت طولانی بهعنوان یکی از عوامل مؤثر در توسعه اختلالات روانشناختی و همچنین اختلالات فیزیکی بوده است. همچنین جالب است که بدانید که Alexithymia به شدت با «رد درمان» مانند ناتوانی در استفاده از رواندرمانی و سایر درمانهای دیگر، ارتباط دارد، زیرا افرادی که کمبود آگاهی احساسی دارند، به سختی احساسات و تأثیر آن را بر زندگی خود درک میکنند.
در آخر، مهم است که توجه داشته باشیم که وقتی این عامل ضعیف باشد، تقابل مؤثر را هم تقریباً غیرممکن میکند. به بیان ساده، اگر نتوانیم درک کنیم که خود چه احساسی داریم، نمیتوانیم درک کنیم که دیگران چه احساسی دارند، اغلب مشکلات در ارتباط برقرار کردن با دیگران ناشی از خودآگاهی احساسی توسعهنیافته است که به میزان زیادی به همدلی کردن با دیگران مربوط است.
2- خودشکوفایی (Self-Actualization):
توانایی درک ظرفیت بالقوه و انجام چیزی که میتوان انجام داد، تلاش برای انجام دادن و لذت بردن
این عامل بهعنوان توانایی ما برای تعیین اهداف شخصی و طی کردن مسیر برای دستیابی به آنها برای عملیاتی نمودن تواناییهای بالقوهمان تعریف شده است.
اساساً خودآزمایی، به میزان واقعی پتانسیل درونی ما مربوط میشود. تلاش برای تحقق بخشیدن به تواناییهای بالقوه شامل ایجاد فعالیتهای معنیدار و لذتبخش است.
خودآزمایی یک فرایند مداوم است که تلاش میکند تا به حداکثر توسعه مهارتها و استعدادهایمان برسیم. این کار صرفاً «عملکرد» نیست، بلکه «عملکرد در بالاترین سطح» است. علاوه بر این، هیجان در مورد علایق، انرژی و انگیزه ما برای ادامه آنهاست. این عامل، انرژی احساسیای را ایجاد میکند که به ما انگیزه میدهد تا بهترین کارمان را انجام دهیم.
فاکتور خودآزمایی شامل یک پیشرفت عمومی است و همهگیر است و تأثیری مثبت روی کسانی که در اطراف ما هستند میگذارد؛ مانند یک محیط تیمی. خودآزمایی اغلب منجر به احساس رضایت از خود میشود.
سطوح پایین خودآزمایی با ناامیدی، عصبانیت و حتی افسردگی همراه است. این باعث ایجاد مشکلاتی در انجام کارهایی میشود که میخواهیم و میتوانیم انجام دهیم. افرادی که نمرات کم در مقیاس Self-Actualization EQ-I دارند، نمیدانند که چه میخواهند انجام دهند، چراکه آنها در مورد خودشان و آنچه میخواهند سردرگماند؛ یا آنها ممکن است بدانند که چه میخواهند، اما نمیتوانند پتانسیل خود را به دلایل مختلف تحقق بخشند. علاوه بر این، کاهش فعالیتهای شخصی نیز یکی از نشانههای اصلی افسردگی است.
3- عزتنفس (احترام به خود) (Self-regard):
توانایی آگاه بودن از ادراک خود، پذیرش خود و احترام به خود
این عامل بهعنوان توانایی ما در خودشناسی، درک دقیق و پذیرش خود تعریف شده است. اینکه بهدقت نگاه خود را بررسی و ارزیابی کنیم، درنهایت منجر به پذیرش و احترام به خودمان میشود. در حقیقت عزتنفس، توانایی دوست داشتن خودمان، همانطور که هستیم با (تمام نقاط قوت و ضعفمان) است.
این جنبه هوش عاطفی-اجتماعی بهطور مستقیم با خودآگاهی ارتباط دارد که بر روی احساساتی از قبیل اعتمادبهنفس، امنیت، قدرت درونی و تکیه کردن بر خود بهصورت سالم و درست (بهجای وابستگی به دیگران) تأثیر میگذارد. درعینحال باید بدانیم خودخواهی با این احساسات مترادف نیست.
احساس اطمینان از خودمان وابسته به عزتنفس پایه است که با یک احساس خوب شناختهشده از هویت ما بهعنوان یک فرد مرتبط است.
فرد با عزتنفس احساس کامل بودن میکند و از خود رضایت دارد. علاوه بر این، سطح بهینهای از عزتنفس روی تصویر کلی که ما از خود به نمایش میگذاریم تأثیر به سزایی میگذارد.
برای رهبران، «نمایش یک تصویر از رهبر موفق»، تقریباً بهاندازه «یک رهبر موفق بودن» مهم است. بااینحال، سطوح بالای عزتنفس میتواند مشکلساز باشد. بهعنوانمثال، افرادی که سطوح بسیار بالایی از عزتنفس دارند، ممکن است خودشیفته و خودخواه به نظر برسند و معمولاً تمایل به صحبت در مورد ویژگیهای مثبت خود، نقاط قوت و دستاوردهای خود دارند که اغلب باعث میشود دیگران در حضور آنها احساس راحتی نکنند.
بنابراین سطوح بالای عزتنفس باید با مهارتهای بین فردی خوب به یک تعادل برسد تا این جنبههای منفی در تعاملات اجتماعی با خانواده، دوستان و همکاران مشکل ایجاد نکنند.
در نقطه مقابل بررسی عزتنفس، احساسات ناتمام و ناتوانی شخصی است که میتواند موجب ناامیدی، خلق افسرده و ایجاد مشکل در دستیابی به اهداف شخصی و لذت بردن از زندگی شود.
مهم است که از ابتدا یادآوری کنیم که اگرچه برخی روانشناسان ادعا کردهاند که عزتنفس و تعدادی از مؤلفههای دیگر مدل Bar-On ویژگیهای شخصیتی هستند که در مهارتها و رفتارهای ذاتی اغلب در ارتباط با جنبههای مختلف شخصیت و همچنین عوامل مختلف زیستشناختی و روانشناختی همبستگی پیدا میکنند ولی با آنها هممعنی نیستند. بهعنوانمثال، عزتنفس با خودکفائی مرتبط است، اما این دو آشکارا نهادهای یکسانی نیستند.
4- خودابرازگری (استدلال / بیان احساسات) (Assertiveness):
توانایی ابراز احساسات، باورها و افکار صریح و دفاع از مهارتهای سازنده و بر حق خود
این عامل بسیار مهمِ بهعنوان توانایی ما در بیان احساساتمان بهصورت مؤثر و سازنده است که بهطورکلی بر اساس خودآگاهی است. درواقع این عامل توانایی ابراز احساسات، باورها و افکار و همچنین توانایی ما برای دفاع از حقوقمان به شیوه غیر مخرب است. این عامل بر پایه اعتمادبهنفس، روراستی و جسارت است. جسور بودن و یا به عبارتی توانایی بیان احساسات، از سه عنصر کلیدی تشکیل شده است:
- توانایی بیان احساساتمان در سطح عاطفی
- توانایی بیان باورها و عقایدمان در سطح شناختی
- توانایی دفاع از حقوقمان و عدم اجازه دادن به دیگران در آزار و یا سوءاستفاده از ما
در جسور بودن قدرت قاطعیت وجود دارد. به همین ترتیب، این یک ویژگی مهم برای رهبران است تا در تصمیمگیری قاطع و مقتدر باشند.
افرادِ جسور بیشازحد تحت کنترل محیط، خجالتی یا تسلیم نیستند و قادر به ابراز احساسات خود، اغلب بهطور مستقیم، سازنده، بدون تهاجم و سوءاستفاده هستند. آنها در حین تعامل با دیگران میتوانند نقطهنظر خود را بدون ایجاد اختلالات ناخوشایند منتقل کنند. علاوه بر این، این افراد اغلب بهوسیله اصول خود هدایت میشوند؛ جسورانه و با اعتمادبهنفس عمل میکنند. اینها ویژگیهای مهم برای مدیران و رهبران است.
یافتههای بیشتر نشان میدهد که افرادی که دچار اختلالات روانپزشکی مرتبط با اضطراب هستند ممکن است دشواریهای بیشتری در بیان احساسات خود داشته باشند، شاید به این خاطر که احساس خجالت میکنند که این کار را انجام دهند یا از واکنش دیگران و احتمالاً رد شدن از طرف آنها میترسند. همبستگی بالا بین مقیاس EQ-i ™ Assertiveness و اندازهگیری افسردگی نشان میدهد که افرادی که افسرده هستند ممکن است به سختی بتوانند انرژی عاطفی مورد نیاز برای بیان احساسات خود بهصورت آشکار را بسیج کنند.
همچنین برخی از افرادی که جسارت بیان احساسات خود را ندارند حتی ممکن است در معرض خطرِ تبدیل این کمبودها به اختلالات روانی و جسمی باشند. همچنین توصیه شده است که نمره میزان Assertiveness فرد را در کنار نمره هوش هیجانیاش در EQ-I بهمنظور کمک به سنجش توانایی فرد برای استفاده از مشاوره، درمانهای زیر نظر مربی و دیگر روشهای مداخلهای مانند رواندرمانی، مورد بررسی قرار دهند.
5- استقلال (Independence):
توانایی هدایت افکار و اعمال خود و آزاد بودن از تمایلات هیجانی
این عاملِ بهعنوان توانایی ما برای خودمختاری (تکیه بر خود) و عدم وابستگی احساسی به دیگران تعریف شده است. این توانایی یعنی خود، هدایتگر افکار و اقداماتمان باشیم. افراد مستقل در برنامهریزی و تصمیمگیریهای مهم به خود تکیه میکنند.
بااینحال، ممکن است پیش از تصمیمگیری، نظرات دیگران را مورد بررسی قرار دهند؛ اما مشاوره با دیگران نشانه وابستگی در این مورد نیست. این افراد مستقل از چسبیدن به دیگران برای برآورده ساختن نیازهای عاطفی خود اجتناب میکنند.
توانایی مستقل بودن به درجهی قدرت درونی ما، اعتمادبهنفس و همچنین میل به برآورده کردن انتظارات و تعهدات بدون اینکه وابسته به این انتظارات شویم، بستگی دارد.
این عامل برای یک مدیر و رهبر موفق بودن و همچنین شغلهایی که نیاز به کار و تصمیمگیریهای فردی دارند، بسیار مهم است.
کارکنان وابسته باعث میشوند که تیمها به سختی بهطور مؤثر و کارآمد کار کنند زیرا آنها فرایند کار گروهی را آهسته میکنند، چون به دیگران وابستهاند تا کاری را که باید انجام شود به آنها نشان دهند و اغلب برای تکمیل وظایف خود نیاز به کمک دارند.
از سوی دیگر، افراد بیشازحد مستقل اغلب در کارهای گروهی اعضای مناسبی نیستند و همکاری با دیگران را دشوار میسازند. به همین ترتیب، میزان مناسبی از استقلال، مانند بسیاری از ویژگیهای دیگر انسانی مطلوب و مورد نیاز است.
مؤلفه بین فردی
1- همدلی (Empathy):
توانایی آگاه بودن و درک احساسات دیگران و ارزش دادن به آنها
این عامل مهمِ بهعنوان توانایی ما در شناخت و درک احساسات دیگران تعریف شده است. این عامل روی ماهیت، چگونگی و چرایی احساسات دیگران متمرکز است.
همدل بودن به معنای فهم و درک عواطف دیگران و تشخیص نشانههای عاطفی خاصی است که نشان میدهند. افراد همدل برای دیگران اهمیت قائلاند؛ آنها قادر به ابراز صمیمیت و مهربانی به دیگران هستند. این عامل بهعنوان هسته مرکزی «آگاهی اجتماعی» شناخته میشود و بر یک عضو معتبر، مسئول و وفادار در گروه بودن مؤثر است. این امر مستلزم در اولویت قرار دادن منافع دیگران، در هنگام ضرورت و ایجاد یک تیم همکار، کمککننده و قابلاعتماد است.
برای رهبران، این امر نیازمند انجام مسئولیت است که به معنی رهبری کردن همراه با انجام مسئولیتها در داخل تیم و در کل سازمان است.
این عامل بهویژه برای افرادی که در حرفههای مربوط به کمک به دیگران فعالیت میکنند، مانند مددکاران اجتماعی، روانشناسان و پزشکان، بسیار مهم و حیاتی به شمار میرود زیرا بدون همدلی، تقریباً غیرممکن است که افراد بتوانند در این حرفههای خاص کار کنند.
یافتههای تحقیق نشان داده است که عدم همدلی، یک عامل مهم در رفتارهای پرخاشگرانه، ضداجتماعی و روانپریشی است که برای کاربردهای تشخیصی و درمانی مهم است. کمبودهای جدی در همدلی بهطورمعمول در افراد جامعهستیز، متجاوزان و قاتلان دیده میشود که شفقت کمی برای قربانیان خود قائلاند.
در سمت دیگر، افرادی که بیشازحد احساس همدلی و شفقت میکنند، اغلب بهعنوان مدیران و رهبران ضعیف در نظر گرفته میشوند، بهویژه هنگامیکه انتقاد کردن و نادیده نگرفتن رفتار غیرقابلقبول کارکنان ضرورت دارد و همینطور هنگام گرفتن تصمیمات دشوار مانند اخراج افراد.
2- مسئولیتپذیری اجتماعی (Responsibility):
توانایی ابراز خود بهعنوان یک عضو دارای حس همکاری، مؤثر و سازنده در گروه
این عامل بهعنوان توانایی ما در همدردی کردن با گروههای اجتماعی، در میان دوستان، در محل کار و در جامعه تعریف شده است و به معنای همکاری کردن با دیگران بهصورت سازنده و مشارکتی است. این عامل شامل اقدام به شیوهای مسئولانه میشود، حتی اگر ما شخصاً از آن نفعی نبریم. افرادی که از نظر اجتماعی خود را مسئول میدانند، بهعنوان افرادی با آگاهی اجتماعی و نگران برای دیگران دیده و شناخته میشوند که این حالتها خود را با تواناییِ به عهده گرفتن مسئولیتهای گروهی و اجتماعی نشان میدهد.
مسئولیت اجتماعی با همدلی بسیار مرتبط است ونشان میدهد که آنها یک دامنه مفهومی بسیار مشابه را به اشتراک میگذارند. بر اساس مطالعاتی که این عامل را مورد بررسی قرار دادند، مشخص شد که مسئولیت اجتماعی به فهم و درک احساسات علاوه بر آگاهی از احساسات مربوط است.
در نظرسنجی بسیار گستردهای که در بین سالهای 1988 و 1998 در 36 کشور انجام شد، مسئولیت اجتماعی بهعنوان یکی از مهمترین عوامل تعیینکننده اثربخش بودنِ افراد در محل کار شناخته شد. تقریباً از 100،000 مدیر از صدها شرکت خصوصی و سازمانهای دولتی، عمدتاً در اروپا، پرسیده شد که چه چیزی مهمترین مشخصه کارکنان مؤثر و موفق است؟
تعداد زیادی از پاسخها، تکراری و بهوضوح بر مسئولیت اجتماعی تمرکز داشتند که بهطور متفاوت بهعنوان «احترام و توجه به دیگران»، «وفاداری به مردم و اهداف سازمان»، «همکاری با دیگران» و «مسئولیت داشتن نسبت به موفقیت و یا شکست سازمان» توصیف شدند.
افرادی که بهطورجدی در این عاملِ EI ناکارآمد هستند، ممکن است نگرشهای ضداجتماعی در آنها افزایش یابد، از دیگران سوءاستفاده کنند و بخواهند از مردم سود ببرند.
3- روابط بین فردی (Interpersonal Relationship):
توانایی ایجاد و حفظ روابط رضایتبخش متقابل بهوسیله نزدیکی عاطفی، صمیمیت، محبت کردن و محبت گرفتن
این عامل بهعنوان توانایی ما برای ایجاد و حفظ روابط دوجانبهی رضایتبخش تعریف شده است. شناختن مهارتهای ارتباطی بین فردی با ابراز کردن و همینطور دریافت کردن محبت و صمیمیت در زمان مناسب مشخص میشود.
این مهارت پیشنیاز بسیاری از حرفهها مانند بازاریابی، فروش و خدمات به مشتری است. افرادی که در روابط بین فردی ضعیف هستند، اغلب بهعنوان افرادی خجالتی و درونگرا ظاهر میشوند و معمولاً کار کردن با آنها و در کنار آنها ناخوشایند است.
مؤلفه توان سازگاری
1- واقعگرایی (Reality Testing):
توانایی سنجش هماهنگی بین چیزی که بهطور هیجانی تجربه شده و چیزی که بهطور واقعی وجود دارد
این عاملِ، توانایی ما در اعتبار بخشیدن به احساساتمان و در نظر گرفتن واقعیت است که شامل ارزیابی بین آنچه بهصورت درونی تجربه کردهایم و آنچه در دنیای خارج وجود دارد، است. تست واقعیت، اساساً، شامل تنظیم وضعیت حاضر، تلاش برای نگهداشتن همه چیز در منظر صحیح و تجربه چیزها بهصورت واقعی و همانطور که هستند، است، بدون رؤیاپردازی بیشازحد و یا افکار پوچ در مورد آنها. به عبارت ساده، تست واقعیت این است که توانایی دقیق و واقعگرایانه «سنجیدن» وضعیت حاضر را داشته باشیم.
مشکلات موجود در تست واقعیت میتواند برای شرایط سازمانی فاجعهبار باشد زیرا آنها اغلب بهصورت فردی ظاهر میشوند. اختلالات روانپزشکی شدید، مانند روانپریشی، با کمبودهای شدید در این مؤلفه هوش در ارتباط است.
2- انعطافپذیری (Flexibility):
توانایی سازگار بودن افکار و رفتار با تغییرات محیط و موقعیتها
این عامل بهعنوان توانایی ما برای تنظیم احساسات، تفکر و رفتار ما با توجه به شرایط جدید تعریف شده است. این جزء هوش عاطفی-اجتماعی به توانایی کلی ما برای سازگاری با شرایط ناآشنا، غیرقابلپیشبینی و پویا اشاره دارد. افراد انعطافپذیر، چابکاند و قادر به واکنش در برابر تغییرات بدون سختی هستند.
این افراد هنگامی اشتباه میکنند، میتوانند ذهن خود را تغییر دهند. آنها بهطورکلی از ایدهها، جهتها و شیوههای مختلف استقبال میکنند. آنها مشکلی با شروع کارهای جدید یا بهطورکلی تغییر تنظیمات کار ندارند.
بر اساس یافتههای تحقیق، انعطافپذیری به شدت با توانایی سازگاری با محیطهای مختلف اجتماعی ارتباط دارد. به همین ترتیب، این یک عامل بسیار مهم برای افراد و سازمانهاست و یکی از مهمترین عوامل بقای سازمان است. سازمانها باید برای بقا در اقتصاد یک بازار، پویا انعطافپذیر باشند و آماده باشند که بهسرعت و بهاندازه کافی تغییرات را بپذیرند.
جالب است بدانید انعطافپذیری یکی از مهمترین تواناییهای مدیریتی از نظر اداره مدیریت کارکنان در ایالات متحده محسوب میشود. علاوه بر صلاحیتهای مدیریتی، بهطورکلی، این عامل نقش مهمی در حلوفصل اختلاف، مذاکره، ادغام و خرید دارد.
این عامل در رهبری نیز بسیار مهم است، زیرا توانایی مدیریت چند وظیفه را همراه با انجام دادن آنها و انعطافپذیری در یک محیطی که با سرعت تغییر میکند و چالشهای جدیدی را در پی دارد، ممکن میسازد.
عدم انعطافپذیری میتواند در بعضی موارد به پیامدهای فاجعهبار برای سازمان منجر شود. افرادی که نمره پایین را در مقیاس انعطافپذیری EQ-i دارند، به نظر میرسد در تفکر و رفتارشان سختی نشان دهند؛ آنها تمایل دارند بهطورکلی و بهویژه در برابر تغییرات مقاومت کنند. عدم انعطاف در رهبری و در کل سازمانها، یک تهدید جدی برای بقای سازمان و شرکت است.
3- حل مسئله (Problem Solving):
توانایی تشخیص و تعریف مشکلات ازیکطرف، و از طرف دیگر خلق راهحلهای مؤثر و تحقق بخشیدن به آنها
این عامل بر توانایی ما در حل مسائل فردی و بین فردی مؤثر است. حل مسئله همراه با «تست واقعیت» و «انعطافپذیری» عناصر ضروری برای سازگاریاند. این چیزی است که تئوری داروین در مورد بقا و سازگاری را هدایت میکند.
این عامل مستلزم توانایی شناسایی و تعریف مشکلات و همچنین تولید و اجرای راهحلهای بالقوه است. این عامل چندمرحلهای است و شامل توانایی انجام فرآیند زیر میشود:
1- حس کردن وجود یک مشکل و احساس اعتمادبهنفس و انگیزه برای مقابله با آن؛
2- تعریف مشکل بهصورت واضح و دقیق که موجب جمعآوری اطلاعات مربوطه میشود؛
3- تولید راهحلهای بسیار تا جایی که ممکن است؛
4- اجرای یکی از راهحلها پس از ارزیابی مزایا و معایب هرکدام و انتخاب بهترین روش عمل. افرادی که در حل مسئله توانا هستند، اغلب با وظیفهشناسی، نظم و انضباط، با روشنگری و بهصورت سیستماتیک در مقابله با شرایط چالشبرانگیز عمل میکنند.
درحالیکه رویکرد «استراتژیکی» در این فرایند مهم است، انعطافپذیری نیز مهم است، بهخصوص به این دلیل که به تولید راهحلهای بالقوه («طوفان فکری») مربوط میشود. حل مسئله مستلزم توجه به جزئیات در یک وضعیت بسیار پیچیده است و نیاز به فیلترینگ سریع اطلاعات و نیز اولویتبندی یک مسیر دارد. این فرآیند با «شناخت الگو» ارتباط نزدیکی دارد که به یاد میآورد که چه چیزی در شرایط خاص بهتر کار میکند.
بنابراین حافظه نقش کلیدی در یادگیری از تجارب گذشته ایفا میکند تا عملکرد آینده را از طریق یک نوع چندوظیفگی در طی فرایند حل مسئله و تجزیهوتحلیل ریسک و مدیریت تصمیمگیری، تحت تأثیر قرار دهد. به همین ترتیب، حل مسئله یک فرآیند شناختی پیچیده است.
مؤلفه مدیریت استرس
1- کنترل تکانش (Impulse Control):
توانایی مقاومت در برابر یک تکانه، فاجعه و یا کاهش اثرات آنها، همچنین توانایی کنترل هیجانات خود
این عامل مهم بهعنوان توانایی ما برای کنترل مؤثر و سازنده احساسات تعریف شده است. بهصورت دقیقتر، این عامل به معنای توانایی مقاومت ما در برابر تحریکات است؛ و نیاز به ظرفیتی برای پذیرش تحریکات تهاجمیمان و همچنین کنترل رفتار خصمانه و غیرمسئولانهمان دارد. این توانایی برای حفظ آرامش و کنترل مؤثر احساسات در شرایط چالشبرانگیز است.
یافتههای تحقیق نشان داده است که «کنترل » احساسات و تحریکات با «درک » احساسات بهطور عمده ارتباط دارد. بدیهی است که بهمنظور عملکرد مؤثر، باید علاوه بر درک احساسات، آنها را کنترل نیز کرد.
کنترل تحریکات بهعنوان یک عنصر مهم در توانایی رهبری، مذاکره و حل منازعات است. مشکلات مربوط به کنترل تحریکات معمولاً کاملاً واضح و همینطور مخرب هستند. آنها اغلب با تحمل کم در برابر احساس عصبانیت، تحریکپذیری، مشکلات کنترل خشم، سوءاستفاده، از دست دادن کنترل خود و رفتار انفجاری و غیرقابلپیشبینی ظاهر میشوند. این یک عامل کلیدی برای «هدایت کردن» در رهبری است.
جالب است بدانید باوجوداینکه بیل کلینتون در بسیاری از زمینههای اساسی بهعنوان فردی با هوش عاطفی بالا شناخته شده است، کمبود و ضعف جدی وی در این جنبهی خاص در مراحل اولیه دادگاه به ضرر او شد.
2- تحمل استرس و فشار روانی (Stress Tolerance):
توانایی مقاومت در برابر رویدادها و موقعیتهای استرسزا و هیجانات قوی، بدون جا زدن و توانایی رویارویی فعال و مثبت با استرس
این عاملِ مهم بهعنوان توانایی ما برای مدیریتِ مؤثر و سازنده احساسات تعریف شده میشود. در اصل، تحمل استرس، توانایی مقاومت و مقابله با حوادث نامطلوب و موقعیتهای استرسزا است بدون آنکه در هم بشکنیم.
تحمل استرس به شدت با توانایی شناسایی، درک و کنترل احساسات و همچنین با توانایی مقابله با تحمیلهای زیستمحیطی، برای تأثیرگذاری بر وقایع استرسزا و بهبود فوری وضعیت، در ارتباط است.
تحمل استرس بخش مهمی از هوش هیجانی و یک صفت ضروری برای رهبری است و رهبران توانا در مقابله با استرس، یک دارایی ارزشمند برای هر تیم و سازمان محسوب میگردند. هنگامیکه همه چیز دشوار میشود، این افراد تمایل دارند که وضعیت را کنترل کنند و وضعیت بحرانی ایجادشده را تحت کنترل قرار دهند.
این توانایی برای رهبریِ موفق، مهم و حیاتی است و مستلزم تمرکز بر وضعیت حاضر و توجه به جزئیات بهمنظور ادامه و انجام کار است. با توجه به این واقعیت که زندگی و مدیریت سازمانی استرس و فشار زیادی ایجاد میکند، رهبران موفق باید به این توانایی دست یابند تا بتوانند گروه را زنده نگه دارند و امیدوارانه رشد کنند.
مؤلفه خلقوخوی عمومی
1- خوشبینی (Optimism):
توانایی زیرکانه نگاه کردن به زندگی و تقویت نگرشهای مثبت، حتی در صورت بروز بدبختی و احساسات منفی
این عامل بهعنوان توانایی ما برای حفظ نگرش مثبت و امیدوار به زندگی حتی در مواجهه با ناسازگاری تعریف شده است. این عامل نشاندهنده یک رویکرد مثبت برای زندگی روزمره و یک عامل انگیزشی بسیار مهم در هر کاری است که انجام میدهیم.
بین خوشبینی و توانایی برای مقابله با مشکلات ارتباطی قوی وجود دارد. خوشبینی عامل مهمی در مقابله با استرس و همینطور دستیابی به اهداف است که یک ویژگی رهبری ارزشمند و مطلوب را نشان میدهد. افراد خوشبین بهطورمعمول در بیشتر موقعیتها از خود مطمئن هستند، اعتقاد دارند که میتوانند در موقعیتهای سخت قرار گیرند، به بهترینها امیدوارند و عموماً انگیزهای برای ادامه حتی زمانی که همه چیز دشوار میشود، دارند؛ درحالیکه بدبینها راحتتر تسلیم میشوند. خوشبینها معمولاً انتظار دارند که همه چیز در پایان بهدرستی انجام میشود. معمولاً وقتی چیز جدیدی را شروع میکنند، احساس نمیکنند که شکست میخورند. خوشبینان بسیاری از رویدادهای زندگی را مشابه با بعضی بدبینان تجربه میکنند، اما یکی از تفاوتهای اساسی بین آنها این است که خوشبینان این شرایط را بهتر درک میکنند و اشتباهاتشان را سریعتر بهبود میبخشند.
خوشبینی کیفیتی مهم برای رهبری است، زیرا اغلب با درک دیدگاه یا مأموریتی که برای به حداکثر رساندن پتانسیل فردی و سازمانی، برای رسیدن به اهداف طراحیشده، مرتبط است. رهبرِ الهامبخش کسی است که انرژی تولید میکند و محیط حاضر را تحت تأثیر قرار میدهد و به دیگران نیز القا میکند. علاوه بر این، سطح تکامل معنوی، انجام زندگی شخصی به شیوهای معنادار و هدفمند تأثیر مستقیمی بر خودانگیزشی دارد؛ و این شامل خودآزمایی و مؤلفه انگیزشی شادمانی نیز است.
نقطه مقابلِ خوشبینی، بدبینی، ناامیدی و یأس است که نشانههای رایج افسردگی هستند.
2- شادمانی (Happiness):
توانایی احساس خوشبختی کردن در زندگی خود، لذت بردن از خود و دیگران، داشتن احساسات مثبت، صریح، مفرح و شاد
این عامل بهعنوان توانایی ما برای احساس خوشحال بودن با خودمان، دیگران و بهطورکلی زندگی تعریف شده است. در این زمینه، شادی ترکیبی از رضایت از خود، رضایت عمومی و توانایی لذت بردن از زندگی است.
مردم خوشبخت اغلب در هر دو زمان کار و اوقات فراغت احساس راحتی میکنند و از فرصتهای ساده برای لذت بردن استفاده میکنند. این عامل با یک احساس کلی از شادی و شور و شوق همراه است.
شادی دو نقش اساسی را در قلمرو عملکرد انسان ایفا کند. اول، انگیزشی است و دوم، فشارسنج است. اولی باعث تقویت عملکرد ما با انگیزه دادن به ما میشود، درحالیکه دومی به ما میگوید که چقدر خوب عمل کردهایم و میتواند منجر به یک احساس عمومی از خوشبختی شود.
ناتوانی در تجربه شادکامی و بهطورکلی مشکلات در ایجاد حالت مثبت اغلب نشاندهنده نارضایتی و گرایشهای افسردگی است.
منبع: profile.center