تست های روانشناسی
ravantests.wikibix.ir

یک خاطره خوب

نویسنده : نازنین رحمانی | زمان انتشار : 16 بهمن 1399 ساعت 13:37

انشا خاطره نویسی | ۱۵ انشا در مورد خاطره نویسی و خاطرات

انشا خاطره نویسی و یا خاطره نگاری و بیان یک خاطره شیرین یا تلخ از یک روز خاص مثل سفر های تفریحی و زیارتی ، عید نوروز ، شب یلدا و یا خاطره یک روز برفی یا بارانی همیشه مورد توجه معلمین عزیز به عنوان موضوع انشا بوده است. ما در اینجا برای کمک کردن و ایده دادن به دانش آموزان مقاطع مختلف ۱۵ انشا با موضوع خاطرات جمع آوری کرده ایم که در ادامه تقدیم حضور شما خواهیم کرد.

انشا درباره خاطره سفر به مشهد 

لیست انشا ها : 

  1. موضوع انشا : خاطره من از یک روز برفی
  2. موضوع انشا : خاطره من از زیارت امام حسین (ع) در کربلا
  3. موضوع انشا : خاطره من از شب های یلدا در کودکی
  4. موضوع انشا : خاطره من از سفر به مشهد و زیارت امام رضا (ع) 
  5. موضوع انشا : خاطره اولین سفر مشهد و زیارت امام رضا (ع)
  6. موضوع انشا : خاطره سفر به اردوی راهیان نور
  7. موضوع انشا : خاطره سفر شمال 
  8. موضوع انشا : خاطره سفر شمال ایران – کلار دشت 
  9. موضوع انشا : خاطره عید پارسال 
  10. موضوع انشا : خاطره اولین روز مدرسه 
  11. موضوع انشا : خاطرات یک دفتر مشق
  12. موضوع انشا : خاطره سفر اربعین و زیارت حرم امام علی
  13. موضوع انشا : خاطرات من از یک روز پاییزی 
  14. موضوع انشا : خاطره یک روز بد – فوت مادربزگم 
  15. موضوع انشا : خاطره جالب از کودکی

، انشا درباره خاطره یک سفر

انشا خاطره نویسی -شماره ۱

موضوع انشا : خاطره من از یک روز برفی

زبان انشا – ادبی 

مقدمه :

روزهای برفی و بارانی همیشه برای من مثل یک معجزه هستند . و با وجود همه برف و باران و تگرگ هایی که در عمرم دیدم هنوز با شروع یک بارندگی احساس یک پرنده را پیدا میکنم که باید هر طور شده از قفسش بیرون بزند و به دامان طبیعت بزند. خاطره ای که تعریف میکنم ، از یک روز برفی در چند سال گذشته است.

متن انشا :

هیچ چیز معجزه آسا تر از این نیست که شب بخوابی و صبح که بیدار شوی ببینی خدا همه زمین را با قلمو برفی اش سفید سفید کرده است. آن روز صبح ، حسابی سرد بود و دوست نداشتم به هیچ قیمتی گرمای مطبوع زیر پتو را از دست بدهم . نه بوی نان تازه و چای دارچینی صبحانه ، نه زنگ ساعت مدام اعلام میکرد مدرسه ام حسابی دیر شده. اما یک جمله مادرم باعث شد مثل فشنگ از رختخواب جدا شوم و به سمت پنجره رو به کوچه بروم.

جمله : « پاشو ببین چه برفی اومده ! »

انشا خاطره نویسی طنز

با ذوق پرده را کنار زدم و وای خدای مهربان چه کرده ای تو … همه چیز پوشیده از لایه نرم و سفید برف بود ، درختان ، پشت پام ، روی ماشین های پارک شده در کوچه … گربه کوچکی زیر یکی از ماشین ها پناه گرفته بود و داشت سرش را میخاراند. با عجله آماده شدم ، چایم را سرکشیدم لقهمه نان و پنیرم را به دست گرفتم و به سمت کوچه دویدم . به محض باز کردن در جریانی از هوای سرد و تازه ریه هایم را پر کرد. آخ که چقدر این سرما را دوست دارم … راه خانه تا مدرسه را با قدم های تند و قلبی که پر از شوق و ذوق بود طی کردم  و با کمی تاخیر وارد حیاط مدرسه شدم که برف هایش زیر پای دانش آموزان کاملا آب شده بود.

انشا خاطره نویسی ادبی

آن روز تمام حواسم از پشت پنجره به حیاط بود و دانه های برفی که میرقصیدند و آرام پایین می آمدند. دلم میخواست زودتر مدرسه تمام شد و بقیه روزم را با برف بازی و قدم زدن در هوای تازه سپری کنم. بعد از زنگ آخر با صمیمی ترین دوستم که این روزها اصلا از او خبر ندارم از مدرسه بیرون زدیم . اولین چیزی که به چشم می آمد گاری کهنه و قدیم لبو فروشی بودن که روبه روی کوچه بساط کرده بود و حسابی هم سرش شلوغ بود هر کس یه قیف پز از باقالی گلبر زده یا لبو سرخ وشیرین میخرید و داغ داغ نوش جام میکرد.

انشا خاطره نویسی سفر

به دوستم یک نگاه کردم که ببینم نظرش چیست . نگاهش برقی زد ، پرسید با یک بستنی چطوری ؟؟ در دلم گفتم ، بستنی آخه تو این سرما ولی حس کردم خودم هم دلم خل بازی برفی میخواهد این بود که خودمان چند دقیقه بعد هر کدام با یک بستنی قیفی که رویش شکلات آب شده ریخته بودن در حال دویدن در خیابان بودیم. بستین که تمام شد در حالی که حسابی سردمان شده بودن تازه شروع کردیم به برف بازی و خنده و شیطتنت در فضای سبز کوچک کنار خانه … یادم می آید وقتی رسیدم خانه ، بینی ،لپ ها و دست هایم از شدت سرما سرخ سرخ شده بود.

نتیجه گیری:

گاهی فکر میکنم یک دوستی بیشتر با خاطرات دیوانه بازی ها و شیطنت ها عمیق میشود تا درد دل ها وگفتن رازهای مگو و بهترین دوستی که میتوانیم داشته باشیم دوستی است که بتوانیم با خیال راحت کنارش دیوانه وار بخندیم و صادقه اشک بریزیم.

آن روز برفی ما آدم برفی نساختیم ، به اسکی روی برف و تیوپ سواری نرفتیم ، در واقع هیچ کار عجیب و غریبی نکردیم اما خاطره برفی آن روز در کنار دوستم بهترین و شیرین ترین خاطره دوران تحصیلم تا کنون بوده است که هنوز با فکر کردن به آن گونه هایم یخ میکند و قلبم گرم میشود.

انشا خاطره سفر به کربلا


انشا خاطره نویسی -شماره ۲

موضوع انشا : خاطره من از زیارت امام حسین (ع) در کربلا

زبان انشا – ادبی 

مقدمه :

سفر های زیارتی بخصوص سفر به کربلا و زیارت امام حسین علیه السلام همیشه پر از خاطرات عجیب و زیبا است اما من این خاطره کوتاه و مختصر را برگزیدم چون احساس میکنم در گوشه از ذهنم حک شده است …

متن انشا :

ساعت حدود ده شب بود که از زیارت بر میگشتم؛ از باب القبله بیرون آمدم؛ آرام و سبک شده. خیابان شلوغ و پر ازدحام بود. دسته های عزاداری پشت سرهم برسر وسینه زنان داخل حرم میشدند. در مسیر برگشت مردی سی چهل ساله توجهم را جلب کرد؛ گوشه کناری روبه روی حرم ایستاده بود و بی توجه به شلوغی جمعیت، با امامش حرف میزد، دستانش را بالا آورده بود و چونان ابر بهار می گریست. مدتی ایستادم و نگاهش کردم؛ دست بردار نبود، خسته نمیشد؛ بغض غریبی داشت، آشوبی درونش به پا بود، حالی وصف ناشدنی داشت. حاضر بودم تمام دارایی ام را میدادم و یک لحظه از این حال خوشش را به دست می آوردم.

در آن لحظه کوتاه تنهای چیزی که ذهنم را پر کرده بود این سوال بود : چه کرده ای با دلها حسین جان؟؟

موضوع انشا خاطرات زندگی


انشا خاطره نویسی -شماره ۳

موضوع انشا : خاطره من از شب های یلدا در کودکی

زبان انشا – ساده و روان 

مقدمه :

شب یلدا از دورهمی های شب یلیدا از رسوم کهن ما ایرانیان است و من انشای خود را با موضوع خاطراه نویسی به خاطره ای از شب یلدا آغاز میکنم.

متن انشا :

پاییز که داشت تموم میشد و شبی که قرار بود ازفرداش دیگه زمستون شروع بشه شورو حال خاصی داشتم از صبحش لحظه شماری میکردم که کی شب فرا میرسه تا کنار بخاری نفتی دور خانواده و پدربزرگ و مادر بزرگ جمع بشیم و شبی خاطره انگیز رو سپری کنیم .پدرم میوه و تنقلات و هندونه رو خرید میکرد و منم به احترام شب یلدا بهش دست نمیزدم تا شب سروش کنیم خیال میکردم منظور از طولانی ترین شب سال یعنی اینکه  خیلی زمان میبره تا صبح بشه.

انشا خاطره نویسی دوازدهم

حالا که اون خاطرات رو تعریف میکنم ،دلم واسه اون شبا لک زده ،بعد از شام پدر اولش قران میخوند و بعدش تفعلی میزد بر خواجه حافظ شیراز و هرکدوم تو دلمون نیتی میکردیم بعد که پدر شعرو میخوند اصرار میکردیم که تعبیرشو هم زودتر بخونه چون از شعرش هیچی متوجه نمیشدم .

سپس نوبت هندونه بری میشد و خیره به هندونه میشدم و قاچ کردنشو تماشا میکردم و با ولع خاصی میخوردم انگار که از واجبات این شبه ، بعدش مادرم انارو دون میکرد و تو ظرفا میریخت و به همه تقسیم میکرد آخر سر هم مینشستیم پای قصه مادر بزرگ ،آخر داستانو هیچ وقت نمیفهمیدم چون تا اونموقع خوابم میبرد .اگر میدانستم که مادربزرگم یه زمانی ما رو ترک میکنه و اون روزا دیگه تکرار نمیشه شاید هرگز آخر قصه رو نمیخوابیدم.

موضوع انشا خاطرات عید نوروز


انشا خاطره نویسی -شماره ۴

موضوع انشا : خاطره من از سفر به مشهد و زیارت امام رضا (ع) 

زبان انشا – ساده و کودکانه 

مقدمه :

با نام خداوند بزرگ و مهربان انشای خود را در مود خاطره گویی آغاز میکنم. خاطره من از سفر مشهد ۲ سال پیش است که اینجا برای شما بازگو میکنم.

متن انشا :

دو سال پیش بود که برای زیارت امام رضا به حرم رفتیم.

من می دانستم که امام رضا امام هشتم ماست .مادرم گفته بود که امام رضا دعا های آدم ها را برآورده می کند. مادرم به من گفت که برای همه ی مریض ها دعا کنم.من هم اول از امام رضا خواستم تا همه ی مریض ها خوب شوند.وقتی از حرم بیرون رفتیم ما در آن جا چند مریض دیدیم که روی ویلچر نشسته بودند و من خیلی برای آن ها دعا کردم.جلوی حرم پر بود از کبوتر،و بیشتر کبوتر ها داشتند دانه می خوردند.یک پسر بود که به جایی که کبوتر ها در آن جا بودند رفته و می خواستیک کبوتر بگیرد ولی نتوانست و من خیلی خوش حال شدم.کبوترهای امام رضا اصلا از آدم ها نمی ترسیدند. آدم ها برای آن ها گندم می دادند.من هم از پدرم خواستم تا گندم بخرد تامن هم به کبوتر ها بدهم.

انشا خاطره نویسی پایه دوازدهم

حرم پر از آدم های مختلف بود.حتی عراقی و لبنانی و افغانی و پاکستانی هم بودند.داخل حرم احساس خوبی داشتم،بیشتر مردم گریه می کردند وبا امام رضا حرف می زدن.در کنار ضریح من دوست داشتم ضریح را ببینم ولی آنجا خیلی شلوغ بود ، وقتی پدرم مرا روی شانه هایش گذاشت توانستم به ضریح دست بزنم احساس شور عجیبی داشتم. انگار داشتم در آسمان پرواز می کردم.در حرم امام رضا کارهای زیادی انجام دادم،مثل نماز خواندن،دعا کردن و نزدیکتر شدن به خدا.چند روز در حرم ماندیم و بعد از امام رضا خداحافظی کردیم،کاش تا همیشه می ماندیم.

موضوع انشا خاطرات شب یلدا 


انشا خاطره نویسی -شماره ۵

موضوع انشا : خاطره اولین سفر مشهد و زیارت امام رضا (ع)

زبان انشا – ادبی و روان 

مقدمه :

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا مرتضی (ع)

انشای خود را با نام خداوند آغاز میکنم. و خاطره ای اولین زیارتم امام رضا (ع) در مشهد را برای شما باز گو میکنم.

متن انشا :

نخستین بار که درعمرم می خواستیم به شهرمشهد سفر کنیم آنچنان هیجان زده بودم که خوشحالی تمام وجودم را گرفته بود در دلم هزار مر تبه خدا را شکر می کردم که توانسته ام به پا بوس امام رضا (ع ) بروم تمام وسایلمان را جمع کرده بودیم و آماده ی حرکت بودیم تا اینکه صدای تلفن همه را از جا پراند ، من تلفن را برداشتم دایی بود با شادی فراوان سلام کردم دایی با لحنی غمگین گفت :پدرت ماشین نخریده و نمی توانید به مشهد بروید .وقتی این را شنیدم خیلی نارا حت شدم و تلفن از دستم افتاد .تا اینکه مادرم به سمت تلفن رفت وقتی با دایی حرف می زد می خندید بعد گفت :بلندشو می خواهیم حرکت کنیم ؛ همگی از شادی پر کشیدیم مادرم گفت: که ماشین آماده است ودایی شوخی کرده است .

انشا خاطره نویسی نگارش دوازدهم

اصلا نفهمیدیم چطوری از جا بلند شدیم ، حرکت کردیم و به مشهد رسیدیم ؛ با اینکه خسته بودیم اصلا نمی توانستم صبرکنم؛ در حرم خدمت امام سلام کردم ؛ مادرم مرا بغل کرد تا از دور زیارت کنم جلو رفته و کم کم خودم را به ضریح چسباندم چشمانم مانند ابر بهاری میگریست ، از مادرم خواهش کردم تا پولرا داخل حرم بیندازد نذر کردم امام هر کسی را که بیمار است شفا بدهد .چند روزی در مشهد ماندیم و از جوار حرم امام غریب روز های خوبی سپری کریدم .

انشا خاطره نویسی شب یلدا

نماز های جماعت با حضور جمعیت انبوه ، غذا دادن به کبوتران حرم ، خواندن زیارت نامه دسته در کنار خانواده ، آب نوشیدن از صحن سقاخانه خاطرات شیرینی است که هیچ وقت فراموش نمیکنم. روز آخر دو باره برای زیارت امام رفتیم و بعد از زیارت یک آرزو کردم آخه اگر برای اولین بار به مشهد بروی و یک آرزو کنی به آرزویت می رسی من آرزو کردم یکی از خادمان حرم بشوم تا بتوانم همیشه در کنار او بمانم و بتوانم کاری برایش بکنم .

موضوع انشا خاطره نگاری


انشا خاطره نویسی -شماره ۶

موضوع انشا : خاطره سفر به اردوی راهیان نور (بازدید از مناطق جنگ تحمیلی)

زبان انشا – ادبی  

مقدمه :

سفر راهیان نور سفر عشق است ، سفر به خاکی که وجب به وجب آن با خون بهترین جوانان ایران آمیخته است و اروندی که دریایش به جای آب،استخوانها و خون های یاران ۱۵ساله حضرت امام است ، یک سفر معمولی نیست . اما من تلاش میکنم با زبان قاصرم از خاطرات این سفر برای شما بگویم.

متن انشا :

سفر عشق آغاز شد ، کارت سوخت های معرفت هر یک از ما متفاوت بود؛ بعضی پر، بعضی نیمه خالی و بعضی کاملا خالی ! کلبه ما (مینی بوس)کوچک بود اما تعداد زیادی مهمان عاشق داشت.

  • مقصد اول ؛ اروند ، سمبل مفخر کربلای ایران ، آموزش صرف فعل خواستن ، عده ای پای کلام راویان فتح ، گروهی در پی صید تصاویر بیاد ماندنی.
  • مقصد دوم ؛ خونین شهر ؛ شهری که “ید الله فوق ایدیهم” در آن به خوبی جلوه داده می شد .
  • مقصد سوم ما ؛ شلمچه بود. ذره بین دیدبان راهیان نور بسوی شلمچه عشق است . و چندین و چند مقصد دیگر که پگویی در هر کدام یک تکه از قلبت را جا میگذاری و میروی .
انشا خاطره نویسی کوتاه

سرزمین لاله های واژگون ، اما به حقیقت سرافراز ، هویزه و دهلاویه در پیش روست ، نگاه ها و تفکرات سوی چمران و علم الهدی ، دانشمندان عاشق، سمبلان شجاعت و عرش نشینان خاکی . و یارانشان رفتند ، چیزی نماند ، بهر ما جز راهشان ، سیره و هدفشان … اما فکه قدمگاه سرور شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی ، اسوه مقاومت همسایه خاک و شیفته شهادت و دوستدار ولایت .

انشا خاطره نویسی

این گوشه از سرزمین ما نه به خاطر چاه های عمیق نفت که آن را طلای سیاه میخوانند که به خاطر مزار سرافراز ترین جوانان ایران همواره روح و تن تشنگان راه حقیقت را به خود جذب خواهد کرد. و من با آن که میدانم چقدر در پیمودن راه شهدا و زنده نگه داشتن راهشان کوتاهی کرده ام مدام در طول این سفر زیر لب زمزمه میکردم « ای که مرا خوانده ای … راه نشانم بده »

موضوع انشا خاطره ها


انشا خاطره نویسی -شماره ۷

موضوع انشا : خاطره سفر شمال 

زبان انشا – ساده و روان 

مقدمه :

درسته که ایران سرزمین چهر فصل و هفتاد و دو ملت و هزار رنگه و هر گوشه از اون زیبایی های ناشناخته زیادی در خود داره اما به نظر واقعا زیباییی های شمال ایران کم نظیر و شگفت انگیزه و انسان تا خودش توی اون فضا قرار نگیره نمی تونه عکسی رو که می بینه و تعریفی رو که میشونه درک کنه. به همین دلیل انشای خودم با موضوع خاطره نویسی رو با موضوع سفرم به شمال برای شما انتخاب کردم و روایت میکنم.

متن انشا :

خیلی دوست داشتم شمال رو بگردم. کمی طول کشید از زمانی که این خواستن در من شکل گرفت ولی خداروشکر که بهش رسیدم.خیلی اتفاقی ما به همراه خانواده ام عازم سفر شمال شدیم .

یکشنبه صبح حرکت خود را شروع کردیم. صبحانه را خرم اباد و نهار بروجرد و شام هم قم. شب جمکران خوابیدیم. برادم خیلی سربه سر همه می گذاشت و می گفت اینطوری که ما میریم ، مثل لاک پشت اگر بخوایم مشهد بریم یکسال طول می کشه خلاصه تا وقت برگشت این سرعت حرکت و توقف های زیاد باعث خنده همه شده بود و برادرم مدام سربه سر همه میزاشت.

انشا خاطره نویسی کودکانه 

شب قم موندیم خیلی گرم بود و کمی اذیت شدیم . به همین خاطر صبح خیلی زود حرکت کردیم و با عبور از تهران و قزوین و به رشت رسیدیم. شاید برای شما جالب باشه بدونید هر سه این ۴ شهری که ازشون عبور کردیم به پایختخت بودن معروف هستند. (قم پایتخت مذهبی ، تهران پایتخت رسمی ، قزوین پایتخت خوشنویسی ایران هستند .) نهار رو رشت خوردیم ، استان گیلان از نظر تنوع غذایی در کل کشور بی نظیر هست و ما قصد کردیم چند روزی که اونجا هستیم به جای غذاهای خودمون غذاهای گیلانی رو امتحان کنیم . غذاهایی مثل باقالا قاتق ، میرزا قاسمی ، کباب ترش ، اناربیج و ترش تره .

انشا خاطره نویسی از زبان جسم بیجان

اولین بارم بود می رفتم و شمال رو می گشتم. خیلی قشنگ بود خیلی زیاد. اصلا طولانی بودن جاده کسل کننده نبود و حوصله ادم سر نمی رفت. تا چشم کار می کرد فقط رنگ سبز بود و سبز.کلی پرس و جو کردیم و بالاخره مسیر ماسال رو پیدا کردیم. اونقدر فاصله بین شهرها کم بود که متوجه نمی شدیم چطور فاصله بین شهر ها رو طی میکنیم . ما از ماسال گذشتیم و برای دیدن منطقه ییلاقی که مقصدمون بود. نیم ساعت از کوه بالا رفتیم.

ییلاقات ماسال از جمله منطقه آلسبلنگاه… واقعا زیبا بودو به خدا می گفتم خدایا خیلی خوش سلیقه ای . قشنگی اونجا هم به طبیعی بودنش بود. زیبایی خاصی داشت و همینطور ارامش خاص. از پدرم خواستم ضبط ماشین رو ببنده و توی مسیر فقط به صدای درختان و آب گوش بدیم. خلاصه رسیدیم بالای کوه و دو سوئیت اجاره کردیم. هوا واقعا سرد بود. همش می گفتیم تلافی دیشب که قم و گرماش رو اینجا درمیاد.

انشا خاطره نویسی عید نوروز
انشا خاطره نویسی کلاس دوازدهم 

بوی زمین بارون زده. درخت و علف خیس. بوی گاو گوسفند و صدای مرغ و خروس و اردک همه چیز و همه چیز دلنشین بود.با تمام خستگی ولی دوست داشتم بیرون بمونم و حالا حالا ها نخوابم .به خودم قول دادم نهایت استفاده ولذت رو از اون بهشت بکنم. واقعا بهشت بود. خلاصه مستقر شدیم شب واقعا سرد شد خیلی هم سرد. دلچسبیش بیشتر به این خاطر بود که اون سرمای قشنگ رو توی تابستونی تجربه می کردیم . هر چی بگم خوش گذشت کم گفتم.

خلاصه دو روز هم اونجا بودیم. بعد رفتیم رامسر. تلکابین و کاخ رامسر رو هم دیدم و نهایتا به تنی به آب زدیم و دریا شنا کردیم. اولین بارم بود تجربه شنا در دریا رو داشتم. چقدر شور بود واقعا. موجهای بلندی هم داشت اون روز و دریا طوفانی بود به خاطر همین مامورها نزاشتن خیلی شنا کنیم سریع مردم رو بیرون کشیدن. خوب بود. کاخ رامسر هم که عالی بود و کلی در کنار خانوده گفتیم و خندیدیم . خلاصه به عنوان اولین سفرم به شمال از هر گوشه و هر قسمت از سفر نهایت لذت رو بردم و با کلی خاطره شیرین و فراموش نشدنی به همراه خانواده به شهر خودمون برگشتیم .

موضوع انشا خاطره یک روز برفی 


انشا خاطره نویسی -شماره ۸

موضوع انشا : خاطره سفر شمال ایران – کلار دشت 

زبان انشا – ادبی 

مقدمه :

با نام خداوند آفریننده زیبایی ها انشای خود را با موضوع خاطرات سفر به شمال ایران -شهر کلاردشت آغاز میکنم.

متن انشا :

یادم می آید پارسال که می خواستیم به کلاردشت برویم، سه روز در راه بودیم. در راه کوه ها ودرخت هایی را می دیدم که واقعا زیبا بودند آن قدر که تابحال زیبایی آن ها از یادم نرفته است.در این سفر ما با خانواده دایی ام که بسیار باهم صمیمی هستیم در راه بودیم. من در پیچ و خم جاده های سرسبز شمال،جاده هایی که از دل جنگل های بزرگ می گذشت با شوق و ذوق نشسته بودم و به زیبایی اطراف نگاه میکردم ،هیچ هم احساس خستگی نمی کردم.

انشا خاطره نویسی پایه ۱۲

در نزدیکی های کلاردشت جایی که جاده از دو سمت به دامنه های سبز و پرگل می رسید ایستادیم تا سرمای عصر آن روز تابستانی را با بلال های داغ شمالی گرما بخشیم و یادم هست که این بلال ها بیشترا ز تمام بلال هایی که تا آن روز خورده بودم چسبید. بعد از استراحت یکی دو ساعته مان به سمت کلار دشت راه افتادیم و شب را در ویلایی که شرکت گازدر اختیار دایی ام قرار داده بود گذراندیم. شب بسیار سردی بود وصبح که داشتم از لای پنجره بیرون را تماشا می کردم،دیدم همه جا مه غلیظی پوشانده است.خیسی سبزه های حیاط و نم نم و بوی دود آن روز لذتی داشت که هنوز هم وقتی به یادش می افتم احساسش میکنم.

انشا خاطره نویسی روز برفی 

فردا وپس فردای آن روز ما به جاهای مختلف کلاردشت مثل عباس آباد،نمک آب رود و رود بارک رفتیم .در آن سه روزی که ما در آن ویلا بودیم دوستان و همبازی های خوبی پیدا کرده بودم که یا همسایه ها بودند و یا مثل ما مسافرو..ما آن قدر با هم دوست شدیم که ترک کردنشان بعد از سه روز برایم خاطره ی بدی میان آن همه خاطره های خوب این سفر شمال هست و خواهد بود.

انشا با موضوع خاطره نویسی


انشا خاطره نویسی -شماره ۹

موضوع انشا : خاطره عید پارسال – سفر پر فراز و نشیب به قشم

زبان انشا – ساده و صمیمانه 

مقدمه :

موضوع انشای این هفته ما خاطره و خاطره نویسی است و من من هم هرچی باخودم فکر کردم نتونستم خاطره ای جالب تراز خاطره سفرمون در نوروز پارسال پیدا کنم. پس با نام خدا انشای خودم را در مورد سفر نوروزی به کیش و قشم آغاز میکنم.

متن انشا :

۲۶ اسفند سال گذشته به قصد قشم ،بجنوردو به همراه خانوده داییم ترک کردیم.اول رفتیم بیرجند که با اقوام تجدید دیدار کنیم،از اونجا که مامانم متولد بیرجنده رفتیم محله های قدیمش وهم مدرسه و هم خونه قدیمیشونو دیدیم…که برای من خیلی جالب بود.خلاصه دوباره حرکت کردیم….توی جاده هرکی واسه خودش چرت میزد بجز منو بابام…من هیچ وقت توی ماشین نخوابیدم. لحظه سال چون هنوز توی راه بودیم و به جایی نرسیده بودیم ایستادیم کنار جاده ، یکم عجیب بود  لحظه تحویل سال رو کنار جاده کنار جاده کلی جیغ داد کردیم و هورا کشیدیم اما چون باد شدیدی میومد سریع سوار شدیم وراه افتادیم .

انشا خاطره نویسی زیارت کربلا 

داشتیم خوش خوشک میرفتیم که دیدیم ۲۰۰ نفر آدم یا بیشتر کنار جاده وایستاده بودن…تصادف شده بود…. از جلوی ماشینی که تصادف کرده بود رد شدیم که یهو مامان جیغ زد وگفت رامینه رامینه(اسم داییم) بابام اینقد شوکه شده بود که نمیتونست وایسته….خلاصه بعد اینکه کلی راهو رفت وایستاد….حالا ما هرچی میدویم به اونا نمیرسیدیم مث فیلما میدویدم وگریه میکردم…همه میگفتن چیزی نشده ولی خب نمیشد….تا اونا روندیدم خیالم راحت نشد. ۲ساعت بعد تحویل سال…داییم تازه ۱۵ روز ماشینوخریده بود. خوشبختانه هیچ کدومشون هیچی نشده بودن…فقط دست زن داییم شکست.

انشا خاطره نویسی اربعین 

خلاصه توی بیمارستان مامانم اززن داییم پرسید:خب…کی باید برگردیم؟ زن داییم گفت :مگه قراره برگردیم؟؟؟قیافه ما: همه باهم پرسیدیدیم:چی ی ی ی ی؟؟؟؟ اونم گفت من این همه راهو نیومدم که برگردم… ما هم از خدا خواسته قبول کردیم و به سفرمون به قشم ادامه دادیم.  زن داییم از بازار میومد و گریه میکرد….دستش درد داشت خوب ولی همه ی بازار های قشمو درو کرد !

انشا خاطره نویسی سفر مشهد

خلاصه بعد از گشت و گذار در قشم به همراه خانواده داییم و یکی از دوستامون که بهمون ملحق شدن و روی هم نزدیک ۱۵ نفر میشدیم در مسیر برگشت به کرمان بودیم …یه لحظه…فقط یه لحظه نقشه افتاد دست مامانم و اونم نقشه رو اشتباه گفت هرچی میرفتیم به کرمان نمی رسیدیم.رسیدیم به یه تابلوی رنگ ورو رفته که روش نوشته بود :نایبند! حالا نایبند کجا بود؟؟؟یه روستای تاریک….از ماشینا پیاده شدیم .فقط چشما برق میزد…خوب شد که اهالیش خیلی بهمون لطف داشتن ومارو توی مسجد جا دادن.ما و همراهان تمام مسجدو پر کردیم…..

ولی عجب آبو هوایی داشتو چه جای قشنگی بود صبحش رفیتم وروستا روگشتیم ارزش اشتباه خوندن نقشه روداشت…خلاصه این بود از خاطره پر فرازو نشیب ما !

انشا با موضوع خاطره نویسی دوازدهم


انشا خاطره نویسی -شماره ۱۰

موضوع انشا : خاطره اولین روز مدرسه 

زبان انشا – ساده – کودکانه

مقدمه :

بهترین روز دوران دبستان برای من روز اول مهر ماه بود. به همین دلیل قصد دارم به عنوان انشا خاطره نویسی در مورد اتفاقات و حس و حالم در آن روز با شما صحبت کنم.

متن انشا :

آن روزاولین روزی بود که مدرسه را تجربه کردم. شاید برایتان عجیب باشد ولی من در این روز تنها کسی بودم که در مدرسه مان همراه با پدر و مادرم به مدرسه نرفتم!البته مادر و پدرم هم تقصیری نداشتند چون باید سر کار می رفتند. از یک طرف خیلی خوش حال بودم که به مدرسه می رفتم و از طرفی هم خیلی می ترسیدم! چون تا به آن زمان به طور جدی از پدر و مادرم جدا نشده بودم. ولی به هر ترتیب این یک توفیق اجباری بود که خیلی هم بد نگذشت. چون دوست مهد کودکم “امیرحسین” را در آن جا دیدم.

انشا در مورد خاطره نویسی دوازدهم

پس از آن بچه ها به صف ایستادند و مدیر مدرسه برایمان سخنرانی کرد.سپس سر کلاسهایمان رفتیم. آن جا با معلممان خانم کردی آشنا شدم. خانم کردی پس از سلام علیک با بچه ها شروع به درس دادن کرد. ابتدا حرف الف و سپس حرف ب از حروف الفبا را به ما آموخت.در همان روز بود که یاد گرفتم بنویسم”بابا” و به همین دلیل خیلی ذوق کردم!! البته با وجود این همه ذوق و شوق نمره ی اولین املایم ۱۵ شد!! به هر حال باید قبول کنیم املا سخت ترین درس اول دبستان بود و!! پس از زنگ املا زنگ شیرین ریاضی فرا رسید. ریاضی آنقدر اسان بود که سر کلاس خوابیدم! البته من اعداد را از قبل بلد بودم! پس از ریاضی زنگ خانه خورد و برگشتم خانه.

انشا در مورد خاطره نویسی طنز

این روز یکی از جذاب ترین و البته ترسناک ترین روزهای زندگی ام بود ولی به هر ترتیب این روزهم مانند روزهای دیگر گذشت…اما هیچ وقت حس عجیبی که در آن روز داشتم را فراموش نمیکنم . حس میکردم خیلی بزرگ شدم و وارد یک دنیای جدید شده ام. خیلی دوست دارم به ان روزها برگردم ولی حیف که نمی توان زمان را به گذشته بازگرداند.

موضوع انشاء خاطره نویسی


انشا خاطره نویسی -شماره ۱۱

موضوع انشا : خاطرات یک دفتر مشق

زبان انشا – ساده و روان

مقدمه :

در این انشا تصمیم گرفتم به جای خاطرات خودم خاطرات یک دفتر مشق را از زبان خودش برای شما بازگو کنم ، امیدوارم برای شما جالب باشد.

متن انشا :

کاش هیچوقت خط نداشتم. آخه همه فکر می کنن من هفت خط روزگارم . خوش به حال دفتر نقاشی، حداقل تو طول زندگیش یه آب و رنگی میبینه. لااقل بچه ها با علاقه روش خط میکشن. اما من چی ، علاوه بر این که بچه ها یه نفرت کاذب از من دارن ، جوری روی من خط میکشن که انگار می خوان روی ماشین معلمشون خط بندازن ، آخه یکی نیست به اینا بگه ای نا دانش آموز دانش آموز نما ، مال دشمن که نیست مال خودته. جوری با حرص کلمه پدر و مادر رو روی من حکاکی می کرد که فکر کردم یه کرگدن آفریقایی داره از روم رد میشه. گفتم لعنت بر پدر و مادر مردم آزار.

انشا در مورد خاطره نویسی پایه دوازدهم

دارم از سرما یخ میزنم. آخه یخچال هم جای دفتره؟ من الان باید پیش دفتر ریاضی و پاک کن باشم. شدم همدم پنیر و ماست و کره. نخود مغز اومد مشقاشو بنویسه ، یدفه گشنش شد اومد سر یخچال. پیتزا رو که دید منو اینجا جا گذاشت. این پرتقال هم هی منو دست میندازه و میگه از دفتر مشق ممد قلی زاده چه خبر؟ بالاخره پیدا شد ؟

انشا در مورد خاطره نویسی مسافرت

چرا کسی به این بچه نگفته که منو باید با پاک کن پاک کنه نه با کیسه.احتمالا بعد از کیسه هم نوبت لیف و صابون یه مشت و مال حسابیه . بچه اون لنگو بده . زشته منو اینجوری از حموم بیرون می بری . ما جلو خونواده آبرو داریم.فقط شانس آوردم که منو داخل سطل آشغال انداخت . و گر نه معلوم نبود چه بلایی سرم‌می اومد . دیگه کم کم داشت به فین و آب بینی و … می رسید. اینارو گفتم که شاید دل دفتر‌مشق بعدیش بسوزه و از دستش فرار کنه.

انشا با موضوع خاطره نویسی


انشا خاطره نویسی -شماره ۱۲

موضوع انشا : خاطرات من از سفر اربعین و زیارت حرم امام علی در نجف : «مولای کائنات»

زبان انشا -ادبی 

مقدمه :

اگر سفر به کربلا بخصوص در روزهای قبل اربعین قسمت شما هم شده باشد میدانید که در این سفر کوتاه به اندازه یک عمر خاطره و حس و حال خوب و عجیب برای گفتن دارید . انشای امروز من درباره یک خاطره کوتاه در سفر اربعین در حرم امام علی (ع) است.

متن انشا :

یکی از تفریحات من موقع رفتن به زیارت، نشستن یک گوشه و نگاه کردن به جزئیات اطراف است، ریز شدن در افراد و اتفاقات. آن روز هم در حرم امام علی علیه السلام در نجف نشسته بودم دمِ ورودی خانم‌ها و داشتم به زائرانی که از کشور های مختلف با لباس محلی و رنگ پوست و زبان ها و لهجه های مختلف نگاه میکردم .

توی فکر بودم که یکهو صدایی ازم پرسید: عراقی؟

گفتم لا، ایرانیه!

انشا در مورد خاطره نویسی کوتاه

خانمی پاکستانی بود که سر صحبت را با من باز کرد. با انگلیسی دست و پا شکسته جوابش را می‌دادم. او اما انگلیسی را با لهجه خودش به خوبی حرف می‌زد؛ طوریکه من هم بفهمم. شروع کرد همان سئوال‌های همیشگی را پرسیدن: از خانواده و سن و سال و ازدواج و این حرف‌ها. همسن و سال من بود،لیسانس ادبیات از یک دانشگاه خوب کشورش داشت و چندسالی بود ازدواج کرده بود. از من پرسید شهرش و دانشگاهش را می‌شناسم؟ گفتم بله! اسمشان را شنیده‌ام و توی نقشه جایشان را بلدم. خوشحال شد، شاید هم به ادامه گفتگو امیدوار شد.

انشاء در مورد خاطره نویسی

گفت با برادرش و تعداد دیگری از فامیلشان رفته‌اند ایران، زیارت امام رضا علیه‌السلام، بعد بارشان را جمع و جور کرده‌اند آمده‌اند عراق که به زیارت اربعین برسند. گفت همسرش بخاطر کارش نتوانسته بیاید و او مجبور شده با فامیل بیاید. برادرش او را چون باردار بوده، به کربلا نبرده و او ناچار در نجف مانده است. حسرت عجیبی داشت، به سختی از این می‌گفت که چطور از کربلا رفتن باز مانده. بهش گفتم واقعاً پیاده روی توی راه و زیارت و رفت و آمد توی کربلا برای تو خوب نیست و برادرت کار درستی کرده. اما راضی نمی‌شد و می‌گفت برای خودش متأسف است.

انشا درباره خاطره نویسی دوازدهم

ازش پرسیدم دلتنگ همسرش شده؟ گفت: نه! وقتی در حرم «مولای کائنات» است، همه قلب و احساسش برای اوست. فکر می‌کرد همه کسانی که روزی به زیارت «مولای کائنات» آمده‌اند، بخشی از وجودشان در حرم جا مانده و دیگر آن آدم قبلی نیستند. گفت فکر می‌کند همه حقیقت دنیا، حقیقت محض، همینجا توی نجف و حرم «مولای کائنات» است و همه چیزهای دیگر، تصویر و توهم‌اند. دوست داشت تا همیشه همانجا نزد حقیقت محض بماند…

انشا درباره خاطره نویسی نگارش دوازدهم

ام کلثوم همینطور گفت و گفت، اما من نمی‌شنیدم. رفته بودم توی فکر همه تصویرها و توهم‌هایی که گرفتارشان شده‌ام. زل زده بودم به چشم‌هاش و رفته بودم توی فکر. از آن منبری‌ها بود که بغض می‌کرد؛ اما گریه، نه. می‌نشست و اشک پامنبری‌هاش را نگاه می‌کرد. بعد از نماز دعایش کردم که هر سال این زیارت قسمتش بشود، آهی کشید و گفت: «اگر خیلی خوش شانس باشم، اگر خیلی خوش شانس باشم.» این جمله آخر را طوری گفت که من یاد همه آرزوهای بعید خودم افتادم. برای او این راه طولانی از پاکستان تا کربلا خیلی بعید بود، خیلی سخت، خیلی دور!

موضوع انشا در مورد خاطره نویسی


انشا خاطره نویسی -شماره ۱۳ 

موضوع انشا : خاطرات من از یک روز پاییزی 

زبان انشا -ادبی 

مقدمه :

خاطرم باشد اگر روزی دلم در خاطراتم جا ماند

بخاطر آورم خاطراتی که خاطراتم را به خاطره ها سپرد،

شاید دل بکند دلم از این خاطره ها…

متن انشا :

غروب دلچسبی بود. خیابان در نگاه سرد بعد از ظهر مملو از خستگی بود. جاده منتظر نگاه باران بود و دل من در اندیشۂ زیبایی ابر. پیاده رو پر بود از عابرانی که همگی شان کوله باری از خستگی را بر دوش گرفته بودند و بدون آنکه توجهی به یکدیگر کنند ره به سوی خانه هایشان در پیش گرفته بودند. من هم حال آشفته ای داشتم و غرق در افکار و خیالاتم بودم که لحظه ای صدایی ریسمان افکارم را برید و تمام توجهم را به خود جلب کرد.نزدیکش شدم، دخترکی بود هفت، هشت ساله، با مو های بلند خرمایی رنگ و چشمانی سیاه و مظلوم. دامن گلداری به تن داشت و ژاکتی صورتی رنگ.

انشاء درباره خاطره نویسی

چیزی که توجهم را جلب کرده بود نه دامن گلدارش بود و نه ژاکت صورتی رنگش، بلکه جملاتی بود که به عابران می‌گفت:« می‌خواهید برایتان شعر بخوانم؟ اجازه بدهید برایتان شعر بخوانم. نمی خواهید یک بیت شعر مهمانم شوید؟» تا آن روز دخترکی به سن و سال او ندیده بودم که این جملات را بگوید. طاقتم تاب نیاورد و نزدیکش شدم. اسمش ثریا بود. با او هم کلام شدم و چند بیت شعر شیرین با لحن کودکانه اش برایم خواند. خواندن -نوشتن را دو سالی بود که یاد گرفته بود و علاقه بسیاری به نویسندگی و شاعری داشت.

انشا درباره ی خاطره نویسی

آنقدر لحن حرف زدنش به دلم نشسته بود که تصورش را هم نمی کنید. خیلی دختر شیرین و بامزه ای بود. شب چشمانش چه سخت و دلفریب قلبم را به اسارت برده بود که هنوز هم نگاه هایش در خاطرم هست. نگاه هایش پر بود از آرزو ها و رویا های کودکانه ای که مانند آرزو های من بود. آرزوی نویسندگی و شاعری اش.

از کتابفروشی ای که در آن نزدیکی بود دفتر و خودکاری برایش خریدم با یک جلد دیوان اشعار پروین اعتصامی. از دیدن کتاب شعرخیلی خوشحال شد کتابچۂ کوچکی داشت که نشانم داد که اشعار مختلفی در آن بود و می‌گفت معانی بسیاری از کلمات اشعار پروین اعتصامی را نمی داند اما اشعارش را خیلی خیلی دوست دارد. دوست داشت مانند او شود. شور و شوق در چشمانش موج میزد. با لبخندی که بر لبانش شکوفه زده بود از من تشکر کرد. از او قول گرفتم تا وقتی بزرگ شد شاعر پر آوازه ای شود، درست مثل پروین اعتصامی. الآن نزدیک به یک سال از این اتفاق می‌گذرد و هنوز هم در فکرش هستم.

هیچ وقت از ذهنم پاک نخواهد شد آن غروب دلچسب پاییزی.

موضوع انشا درباره خاطره نویسی


انشا خاطره نویسی -شماره ۱۴ 

موضوع انشا : خاطره یک روز بد – فوت مادربزگم 

زبان انشا -ساده و ادبی 

مقدمه :

زندگی پر از اتفاقات کوچک و بزرگ است. اتفاقات بد در زندگی هرکسی ممکن است رخ بدهد و او را غمگین و ناراحت کند. در این انشا یک خاطره بد را برایتان می‌گویم.

متن انشا :

یک روز تابستانی بود. روزهای تابستان عادت داشتم تا لنگ ظهر بخوابم و کسی هم کاری به کارم نداشت اما آن روز صبح زود با صدای بابا بیدار شدم. من را صدا می‌کرد. با همان سر و وضع ژولیده به هال رفتم. بابا گفت:«صبحانه‌ات را بخور تا برویم…» پرسیدم:«کجا؟» گفت:«فکر می‌کنم انا لله و انا الیه راجعون را که بگویم، خودت منظورم را می‌فهمی.»

دنیا روی سرم خراب شد. مادربزرگم مدتی بود که دو بار پشت سر هم سکته کرده بود و نصف بدنش فلج شده بود. مادربزرگ دوست‌داشتنی عزیز من. پخش زمین شدم، گریه کردم و گفتم:«خدایا تو حق نداشتی، تو حق نداشتی عزیزم رو از من بگیری…» داشتم کفر می‌گفتم اما اگر این را هم نمی‌گفتم که دق می‌کردم.بابا گفت:«وقت برای گریه هست. زود آماده شو، باید برای کارهای خاکسپاری برویم.» به زور خودم را از زمین کَندم و بلند شدم. نیم‌ساعت بعد من و مامان و بابا توی جاده بودیم تا برویم خانه پدربزرگم.

موضوع انشا درباره خاطره نویسی

وقتی رسیدم، همه گریه می‌کردند. عموی کوچکم توی سرش می‌زد و عمه‌ام ضجه می‌زد. مادربزرگم آرام خوابیده بود و چشم‌هایش را بسته بودند. از رنج‌ها و دردها خلاص شده بود. اما ما را تنها گذاشته بود و این غمی نبود که بشود آن را به این زودی هضم و درک کرد. مخصوصاً برای من که کودکی‌ام را در پناه او و مهربانی‌هایش بزرگ شده بودم. داشتم گریه می‌کردم که آمبولانس آمد. مردها گفتند:«لا اله الا الله» داد زدم و گفتم: «مامانی منو نبریدش.» عموی بزرگم مرا بغل کرد، از کنار جسم بی‌جان مادربزرگم دور کرد، دستش را روی سرم کشید و گفت:«مرگ حَق است!» سال‌ها از آن اتفاق می‌گذرد. اما هنوز این خاطره غمگین جلوی چشمم است. آن روزی که یکی از پشت و پناه‌های عاطفی‌ام را از دست دادم، بدترین خاطره عمر من است.

موضوع انشا خاطره نویسی


انشا خاطره نویسی -شماره ۱۵

موضوع انشا : خاطره جالب از کودکی

زبان انشا -ساده و روان

مقدمه :

خاطره ای که دوست دارم امروز به عنوان موضوع انشا خاطره نویسی برای شما بازگو کنم در مورد یک کار خطرناک است که در کودکی انجام دادم ….

متن انشا :

من بچیگی هام علاقه خیلی خیلی زیادی به کارتون تام وجری داشتم تو یه قسمتش نشون می داد که جری با یه شکلات از پشت بوم می پره پایین و به خاطر شکلات هیچیش نمیشه خلاصه منم رفتم پست بوم خونمون (۲ طبقه بود) و شکلات به دست می خواستم خودمو پرت کنم که پسر همسایمون می بینه و بهم میگه یه وقت نپری ها و میره به بقیه بگه .

انشا در مورد خاطرات کودکی 

من در این بین خودمو پرت می کنم تو حیاط و می افتم روی درخت شاتوت و گیر می کنم و همون جا می شینم به شاتوت خوردن و کم کم خوابم میگیره و می خوابم حالا از اون طرف مامانم اینا داشتن در به در دنبال من می گشتن و پیدام نمی کنن و به پلیس خبر می دن و …بعد من از خواب بیدار میشم به هر بدبختی ای بود از درخت میام پایین و خیلی ریلکس در حالی که سرتا پا به رنگ شاتوت دراومدم می رم تو خونه!همه اولش کپ می کنن و کلی گریه می کنن و وقتی تعریف می کنم چی شده همه می زنن زیر خنده و…تازه قسمت جالبش این بوده که به بقیه می گفتن که این کارت خطر داشته و اینا من زیر بار نمی رفتم و می گفتم که دیدین که شوکولاته منو نجات داده .

موضوع انشا خاطره نویسی دوازدهم

هنوز که هنوزه به شوخی هر وقت که پیدام نمی کنن می گن رفته بودی تو درخت شاتوت؟

موضوع انشا خاطره نویسی نگارش دوازدهم


آنچه‌ باید درباره ی خاطره نویسی رعایت‌ شود :

در پایان به صورت خلاصه در مورد اصول نوشتن یک متن خوب انشا خاطره نویسی چند نکته را متذکر میشویم .

  1. تا حد ممکن‌ نوشته‌ روان‌ و ساده‌ باشد و از بکار بردن‌ جملات‌ وکلمات‌ سنگین‌ پرهیز شود.
  2. بگذارید هر چه‌ به‌ ذهنتان‌ می‌رسد بدون پیچیدگی و تکلف بر صفحه‌کاغذ نقش‌ بندد.
  3. به‌ هیچ‌ وجه‌ سعی‌ نکنید ادای‌ نویسندگان‌ بزرگ‌ و رمان‌ نویسها رادر بیاورید.
  4. الگو برداری‌ و فراگیری‌ تکنیک‌، فنون‌ نگارش‌ از بزرگان‌ ادب‌امری‌ است‌ نکو،
  5. ولی‌برای‌خاطرات‌ خود دنبال‌ قالب‌ تقلیدی گشتن‌، کار صحیحی‌ نیست‌.
  6. ترتیب‌ زمانی‌ خاطرات‌، ححفظ‌ گردد و هر ماجرا در جای‌ خود عنوان‌ شود.
  7. حتی‌الامکان‌ روز و ساعت‌ هر واقعه‌ ذکر شود.
  8. مکانها و… تا آنجا که‌ممکن‌ است‌ شرح‌ داده‌ و توصیف‌ شود.
  9.  از بکار بردن‌ جملات‌ و عبارات‌ شعاری‌ ودهان‌ پرکن‌ پرهیز شود.
  10. هر خاطره‌ آغاز وپایان‌ مشخصی‌ داشته‌ باشد .
  11. آغاز خاطره‌ می‌تواند چگونگی‌ نقش‌ بستن‌ فکر … باشد و پایان‌ آن‌ نیز بازگشت‌ به‌ .. .
  12. از کلی‌ گویی‌ به‌ شدت‌ پرهیز شود وهمه‌ ماجرابه‌ طورکامل‌ و جزءبه‌ جزء بیان‌ شود.
  13.  از قالب‌ های زیبا برای‌ بیان‌ خاطره‌استفاده‌ نشود، تا خاطره‌ بر اخلاص‌ و نابی‌ خود باقی‌ بماند.
  14. از بکار بردن‌ توضیحات‌ اضافی‌ که‌ ربطی‌ به‌ ماجرا ندارد خودداری‌ شود.
  15. حالتهای‌ شاد، حزن‌انگیز، هراس‌، ترس‌ و شجاعت‌ به‌ بهترین‌ وواقعی‌ترین‌ وجه‌ بیان‌ شود.
  16. کلیه‌ وقایع‌ پیش‌ آمده‌ … شرح‌ داده‌ شود.
  17. گفته‌های‌ داخل‌ گیومه‌« » نوشته‌ شود.

انشا خاطره زیارت

بیشتر بخوانید :

انشا کودکی من | ۱۲ انشا درباره خاطرات دوران کودکی

انشا تابستان | ۷ انشا در مورد تابستان خودرا چگونه گذراندید

انشا درباره بهار | ۷ انشا توصیفی و ادبی در مورد فصل بهار 

انشا کوتاه پاییز | ۱۵ انشا و متن ادبی کوتاه در مورد فصل پاییز

انشا در مورد زمستان | ۱۲ انشا درباره فصل سرد و برفی زمستان

انشا یک روز برفی | ۵ انشا در مورد برف و توصیف یک روز برفی

انشا در مورد روز بارانی | ۵ انشا درباره توصیف یک روز بارانی 


منبع: delbaraneh.com